بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
اختصاصی”کانون سبحان” / به مناسبت سالروز شهادت جانگداز پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت امام محمد باقر علیهالسلام مثنوی «سوگِ عشق» به ساحت نورانی و مقدس این امام همام تقدیم میگردد.
سوگِ عشق
هَم گُداز آهِ زینب در دَمشق – کربلا را میسُرایم سُوگِ عشق
قد کمان و دل پریش و رو کبود – میدهد گیسویِ زهرا بویِ دود
دست بر پهلویِ خون آلودِ خویش – از غم و دردِ علی، دل را پریش
در میانِ اشک و آه و سوز و ساز – تا سحر بنشسته میخواند نماز
چَشمِ باران گشته خیس از اشکِ عشق – میکِشد بر دوش ،زهرا مَشکِ عشق
میکِشد بر دوشِ تنهاییِ خویش – مَشکِ درد و رنجِ زهراییِ خویش
مانده جای زخمِ کُهنه بر تَنَش – تَر شده از خونِ دل، پیراهنش
بَس که میگیرد ز خونِ دل وُضو – گَشته سجاده ز خون، رنگین از او
آن خدا را بسته چشمانش قُنوت – بیصدا میگرید او شب را سکوت
میچکد خونش به خاکِ کوچه باز – با قَدِ خَم گَشته میخواند نماز
محشری بر پا به عرش حق شُدَست – میزند بر سر ملک شوریده دَست
عرشیان بر سینه و بر سَر زنان – از غمِ زهرا به لب آورده جان
آسمان از داغ او از پا نشست – غرقه در خون جسمِ زهرا گشته است
میزند بر سر ملک شوریده دَست – که ین مه در خون نشسته فاطمه َست ؟!!
وین به خاک کوچهها افتاده کیست؟ – کَز غمش باید خدا را خون گِریست ؟
ضَجه زهرا میزند در پُشتِ دَر – خاکِ ماتم میکند حیدر به سر
بینِ دیوار و دری جا مانده عشق – در میانِ کوچه تنها مانده عشق
پهلویِ زهرا به میخ در شِکَست – کربلا در کوچهها بر پا شُدَست
اسمان خواهد بیفتد بر زمین – لرزه افتاده به ارکانِ یقین
دست و بازو بسته و تنها، وَلی – میچکد خون از تنِ یاسِ علی
میزند سَر از دِلِ حیدر شَرَر – میکند بر مرگِ زهرایش نظر
زان شَرارِ در دلِ تفتیدهاش – اشکِ آتش میچکد از دیدهاش
گَشته پرپر یاسِ تنهای علی – غرقه در خون گشته زهرایِ علی
شب چراغانیِ چشمِ خیسِ او – بغضِ غم، ره بسته او را بر گلو
بَستۀِ خون، چشمِ غَرقه شَبنَمَش – در بغل بگرفته زانویِ غَمَش
بر غمِ عشقِ علی آن مبتلا – قامتش خم گشته از بارِ بلا
خانۀِ خاکیِ او درگاهِ عشق – مُلکِ دل را او که شاهنشاهِ عشق
در شبِ تارِ علی او ماهِ عشق – شد علی را جان فدا در راهِ عشق
هم گُدازِ سوزِ آه و نالهاش –قومِ عاشق در طوافِ هالهاش
آتش و میخِ در و ضربِ لَگد – کربلا را نقش خون بر چهره زَد
با لگد تا دربِ خانه باز شد – ماجرایِ کربلا آغاز شد
بر زمین، خونِ دلِ زهرا چکید – کربلا زان ماجرا آمد پدید
کربلا آمد چنین آغازِ عشق – فاشِ خون شد بر سرِ نی، رازِ عشق
رویِ زهرا شد ز سیلی تا کبود -این چنین آمد بلا اَندر وجود
قلب زینب اینچنین شد پُر شَرار – بر دمشقِ عاشقی شد رهسپار
زآسمان چشمِ زینب در دمشق – تا همیشه میچکد بارانِ عشق
حُبِّ دنیا سینهها بیتاب کرد – ظلم بر اولاد زهرا باب کرد
در دلِ آن کوچۀ آتش فِشان – ابتدایِ کربلا آمد نشان
از لهیب جور ضحاکان دون — زان سپس شد فرقِ حیدر غرقه خون
کُشته شد آن شاهِ بیهمتای دین – شد روان، مینای خونش بر زمین
تیغِ کین آمد علی را تا فُرو – شد روان، خونِ خدا از فرقِ او
باده نوش فُزتُ ربَّ الکعبه مَست – رهسپارِ وادیِ دورِ اَلَست
سِرُّ الاَسرار وَلا او را عَیان – او شد او تا من نباشد در میان
چون علی را آمد آخر دُورِ دَرد – بارِ تنهایی چو قَدَّش تا بِکَرد
دورِ غم را نوبت آمد بر حَسَن – تا کند شولای غربت را به تن
بیکس و بییار و یاور چون علی – نورِ زهرایی ز رخسارش جَلی
وانهادندش به میدانهای دَرد – در شب دِیجور غمها ،کوچه گرد
آن غریبِ شهرِ تنهاییِ خویش – کربلایِ بیکسی را سر بهپیش
بیکس و تنهاترین سردارِ عشق – میکِشَد مستانه سر بر دارِ عشق
در بقیع عاشقی بر خاکِ آه – خُفته ماهِ فاطمه بیسرپناه
از فریب و فتنۀِ بَد روبهان – لختهلخته خون برونش از دهان
وز لبانش خورده احمد انگبین – پارهپاره شد جگر او را ز کین
چون هلاک آمد علی را نورِ عِین – عاشقی را نوبت آمد بر حُسین
عاشقی را مُنتَها آمد پدید – نوبتِ بر کربلایِ او رسید
غرقه در خون شد پگاهِ عاشقی – بر سر نی شد اِلهِ عاشقی
شد روان خون خدا بر خاکِ عشق – کربلا شد مرکزِ افلاک ِعشق
زان سپس شد دورِ زینُ العابِدین – ساقیِ میخانۀ عینُُالیَقین
آن جگرخونِ غم و دردِ حُسین – زنده او را کربلا از شور و شین
داغ و دردِ کربلا را دیده او – خون دل از چشم تر باریده او
شاهد بزم بلا در روزِ هست – خط نویس دفترِ سرخِ الَست
بر سر نی سِرِّ حق را دیده فاش – چهرۀِ آیینهها را غم خراش
از تبار فاطمه، سجادِ عشق – پیرِ زینب در خراباتِ دمشق
ساربانِ کاروانِ اشک و آه -بر شبِ تارِ غریبان گَشته ماه
تازیانه خورده تن او را بَسی – آن امیر کاروان بیکسی
دست و پا در بند و زنجیر و اسیر – از غمِ شام ِغریبان گَشته پیر
آن قَتیلِ گریه و سوز و گداز – خوانده بر سجادۀِ آتش نماز
بر سر نی دیده حق را رمز و راز – اَرغَنون کربلا را غم نواز
دل به درد عشق زهرا مبتلا – سینهاش ماتم سرایِ کربلا
آن لبالب دیدهاش از ژالهها – هم نشین اشک و آه و نالهها
روضه خوانِ مجلسِ داغِ حسین – سروِ قَد، خَم گشتۀِ باغِ حسین
غم سُرایِ ساقی و دستان و مَشک – شب نشینِ مجلسِ غمبارِ اَشک
ما رایتُ فی البَلا الِّا جَمیل – زهرِ کین آخر نمود او را قَتیل
نینوا را راویِ عشق و وَلا – مانده جا از کاروانِ کربلا
آن به داغ و درد و محنت مبتلا – دورِ او هم شد به پایان در بَلا
آن به آب، آتش گرفته سینهاش -غرقه باران دیدۀ آیینهاش
خرقۀِ سبز ولا را لاله پوش – از مِیِستان ولا مِی کرده نوش
آخر افکندش زِ پا زهرآبِ کین – کُشته شد لب تِشنه زینُ العابدین
دورۀِ سجاد و غمها شد به سر – کربلا شد نوبتِ ماهی دگر
زان فریبا غنچههایِ یاس عشق – سهم باقر شد فَدَک، میراثِ عشق
وارث حیدر به علم و فَهم او – خرقۀ سبز ولا شد سَهم او
از حسین و از حسن او را تبار – از گناه عشق زهرا سر به دار
یاد زهرا داده قلبش را جَلا – بر دلش داغ کبود کربلا
دیده اشک و آه زینب را عیان – قصۀِ سرخ ولا را غم بیان
پنجمین شمس فروزان ولا – وارث میراث سرخ کربلا
بی ضریح و گنبد و بی بارگاه – وارث زهرا به اشک و سوز و آه
حیدری دیگر به شهر کوفه باز – غرقه سوز و گریه میخواند نماز
راویِ غمنامۀِ ساقیُ و مشک – کربلا را قصه گویِ آه و اشک
نورِ چشمان تر سجادِ عشق – داده زُلفِ غرقه خون، بر بادِ عشق
آن قدح نوشِ شرابِ حیدری – آن علی را وارثِ انگشتری
کرده زهر کین جگر خونش به درد – میکشد از سینه پُر غم، آهِ سرد
خِرمنِ زهرا به آتش کِشته باز – پردۀِ دل میزند شوریده ساز
در بقیع عاشقی، ای گَشته خاک – ای به زهرِ کینِ نامردان هلاک
بر تو ای مولای تنها اَلسَّلام – بر دلت ای داغِ زهرا اَلسَّلام
بر بقیع و غُربت و دردَت سلام – بر غزلنوشانِ شبگردت سلام
بر جگر، خون گَشته از زَهرَت سلام – بر وجود نادِرِ دَهرَت سلام
بر تن رنجورِ بیمارت سلام – بر دو چشمِ خیسِ غمبارت سلام
بر حسن بر باقر و صادق سلام – هرکه را بر فاطمه عاشق سلام
ای اسیر بند و زندانِ دمشق – ای شهیدِ کربلای شور و عشق
اَلسَّلام ای باقرِ اولادِ یاس – اَلسَّلام ای با محمد هَم جِناس
از دَمَت ای زنده اسلام آمده – ای ز عِلمَت شیعه را نام آمده
تشنه لب ای کُشته، بر کامَت سلام – بر گُلِ یاسِ علی، مامَت سلام
بر حسین آن جَدِّ مظلومت سلام – بر دل تنهای مغمومت سلام
میچکد خونِ جگر از چشمِ ماه – میکند زهرا پریشانش نگاه
باقر علم نبیین کشته شد – زهر کین را قلب او آغشته شد
نور چشمِ خیسِ زین العابدین -سینهاش پر تاب و تب از زهرِ کین
شیعه را هستی به یغما میرود – فاخِرِ اولادِ زهرا میرود
میرود تا کربلاییتر شود – در شهادت وارث حیدر شود
میرود تا زنده ماند نام عشق – تا به مرگ خود کند اکرام عشق
اینچنین باشد سر انجام وَلا – تشنه لب جان دادنِ در کربلا
به امید ظهور حضرت یار…..
29 شهریور ماه 1394 منصور نظری