• امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : Saturday - 20 April - 2024

مثنوی«شور ظهور» تقدیم به شیخ زکزاکی/ منصور نظری

  • کد خبر : 21750
  • ۲۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۹:۲۷
مثنوی«شور ظهور» تقدیم به شیخ زکزاکی/ منصور نظری

مثنوی «شور ظهور» تقدیم به شیخ رنج‌کشیده شیعیان ابراهیم یعقوب زکزاکی روحانی مظلوم شیعه و رهبر جنبش اسلامی نیجریه و به یاد یاران شهیدش

مثنوی«شور ظهور» تقدیم به شیخ زکزاکیسرویس ادبی «کانون سبحان»/ منصور نظری: 
بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
مثنوی «شور ظهور» تقدیم به شیخ رنج‌کشیده شیعیان ابراهیم یعقوب زکزاکی  روحانی مظلوم شیعه  و رهبر جنبش اسلامی نیجریه و به یاد یاران شهیدش
از صبحِ اَزَل که گفت اَلَست او  – ما را بنمود، علی پرست او
از جلوۀِ حق به صبح هستی    –  شُد مذهبِ شیعه عشق و مستی
همراه ملک به سجده افلاک  –  شد فاطمه تا نگین لولاک
هستی همه برمدارِ زهراست  –  عشق از طلبِ وجود او خاست
اویی که همیشه فرد و تنهاست –  در کوچۀِ غم فتاده از پاست
با فاطمه شد ادامه‌دار عشق  –  تا صبحِ ظهور، رهسپار عشق
تا کعبۀِ شیعه کربلا شد  –  در مذهبِ شیعه دین وَلا شد
دل‌ها همه پُر لبالبِ عشق  –  شد شیعه یگانه مذهبِ عشق
در مذهبِ عاشقان ، بلا خوش  –  جان دادنِ در رَهِ ولا، خوش
بر نیزه شدن به کربلا خوش  –  گردیدنِ لا پس از اِلا ،خوش
خوش او که به راهِ عشق میرد  –    مردانه رهِ دمشق گیرد
خوش او که مدافعِ حرم شد  –  بر دفتر حق سرش قلم شد
خوش او که هزار پاره آمد  –  بر نیزه سرش ستاره آمد
با شیعه سخن زعشق گویید    – جان دادن در دمشق گویی
از کردنِ جان فدایِ زینب  – از فاطمه، دین و عشق و مذهب
از فرقِ علی که گشت پاره  –  از زینب و نیزه و اشاره
از رأسِ به نیزه خوانده قران  –  از کَردۀِ بر خدا ،فدا جان
با شیعه سخن ز دَرد گویید  –  با او زِ شکوهِ مرد گویید
با شیعه سخن زِ یار گویید – از رفتن سَر به دار گویید
با ما سخن از بهار گویید  –  از جمعه و انتظار گویید
از خوردنِ خیزران به لب‌ها –  از گریۀِ فاطمه به شب‌ها
خوش او که گشوده بالِ پرواز –  بر نیزه اذان بگوید از راز
خوش او که گذر کند زخویش او –  در بارِش نیزه‌ها به‌پیش او
ای شیعه تو را به‌جز بلا نیست  –  تقدیر تو غیرِ کربلا نیست
با عشقِ علی  هر آنکه آمیخت  – خون از رگِ او به کربلا ریخت
آن دل که اسیرِ عشق زهراست  –  در کوچۀِ غم همیشه تنهاست
هستیم اگر که سربداریم  –  تا صبحِ ظهور ادامه‌داریم
ما زنده به عشق و شوق و شوریم –  سرگشتۀ وادی ظهوریم
جان دادنِ ما، فنا مگویید  –  با ما به‌جز از بلا مگویید
با ما سخن از سپیده گویید  –  از یوسفِ گُم ز دیده گویید
با ما سخن از حسین گویید    –  از مستی و شور و شِین گویید
ما قومِ همیشه سربداریم  –  با فاطمه عهدِ عشق داریم
ما زنده ز مهر و عشق یاسیم  –    نوشیده از آن شرابِ خاصیم
ما را غمِ عشق یار، خوش‌تر  – سردادنِ ما به دار، خوش‌تر
ما زاده به عشقِ کربلاییم  –  ما عاشقِ محنت و بلاییم
بر دوشِ خود آن کشیده  داریم  – بی‌صبر و قرارِ انتظاریم
تَمّار علی و سربداریم  –  در دستِ علی چو ذوالفقاریم
ما را به سر آرزویِ عشق است  –  سودایِ دفاعِ از دمشق است
ما قومِ مدافعِ وَلاییم    –      لب‌تشنۀِ آبِ کربلاییم
خون وز رگِ ما به خاک پاشد  –  ما را سَرِ عافیت نباشد
ما کُشتۀِ تیغِ عشقِ یاسیم    –  از کرب و بلا کُجا هراسیم
شیخا تو به خونِ خود گواهی  –  تا صبح و سحر نمانده راهی
در شام و عراق و مصر و لیبی  –  برپاشده مَحشَرِ غریبی
از رویِ دمشق و مویِ بغداد  – خون گشته روان زِ تیغِ اِلحاد
لب‌تشنه جهان به بویِ مهدی  –  پُر گشته زِ غم سبویِ مهدی
دل‌ها همه بی‌قرار اویند      –    اندر پِیِ او به جست‌وجویند
سلطان و ولی و میر عشق است  –  او را که خدا اسیرِ عشق است
آید سحری همیشه باقی  –    بر بارۀِ لاله و عقاقی
اویی که نشانِ یار دارد  — از فاطمه او تَبار دارد
آن یوسفِ گُم زِ دیده ما را  –  بَردارِ غمش، کِشیده ما را
آید سحری زِ راهِ دور او  -بر منتظران کُند ظُهور او
عالم همه غرقه نور دارد  –  خنجر به گلویِ شب گذارد
آید سحری سپیدۀِ عشق  – جوشد زِ مِناره‌ها مِیِ عشق
گردد همه عالم از مِیَ اش مست  –  شوریده شود تمامِیَ هست
این مژده به گُل زِ عَندَلیب است  –  ای منتظران سَحَر قَریب است
بلبل که چنین کند تَغَزُّل    –  از نغمۀِ او سَحَر کُند گُل
تا صبح و سحر نمانده راهی – بی‌تابیِ شب دهد گواهی
ای منتظران خَبَر چنین است  –  هنگامِ ظهورِ او قَرین است
آن یوسفِ گُم زِ چشم یاران  – آن کشتۀِ عشق او هزاران
دارد سَرِ وصل ِما دوباره  –  آن وارثِ حلقِ پاره‌پاره
ای منتظران به هوش باشید  –  دریایِ پُر از خروش باشید
سر داده نوای یا لثارات  – آن قبله گهِ تمامِ حاجات
ای منتظران خبر زِ یار است    –  هنگامِ رسیدنِ بهار است
نرگس شده پر شکوفه ما را  –    آید به طلیعه نوبهارا
ساقی به طرب سبو کشِ عشق  –    دل‌ها همه غرقِ خواهشِ عشق
پر گشته جهان زبویِ نرگس  –  آشفته جهان همه از این حِس
بگرفته علم به دوش ماهی  –  افکنده به ره ز حق سپاهی
آید که تقاصِ عشق گیرد  –  از فتنه گران، دمشق گیرد
آتش زند آلِ اَهرِمَن را  –  گیرد زسعودیان یمن را
آید ز سفر سحرگهی یار  –  آخر برسد سَر این شبِ تار
این شعله که سر کِشَد زِ جانم  –  این شور وشرارِ بر زبانم
باشد همه زان سحرگهِ عشق  –  روشن همه عالم از مَهِ عشق
در صبحِ ظُهورش آمَدَن را –  آن یوسفِ دورِ از وطن را
دلبر بنشسته باره را مَست  –  وان تیغِ دودَم گرفته در دست
زین بسته به پُشتِ دُل‌دُلِ ناز –  او کرده نوایِ آمَدَن ساز
آن کُشته غرورِ حُسنِ او ماه – افکنده سپاهِ شیعه را راه
اندر پِیِ او روان مسیحا  –  بر باره نشسته ماهِ طاها
ای منتظران خبر زِ یار است  -هنگامۀِ رقصِ ذوالفقار است
به امید ظهور حضرت یار …
25 آذرماه 1394– منصور نظری
لینک کوتاه : https://www.kanoonsobhan.ir/?p=21750

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.