بسم ربِّ العاشقان فاطمه – او که بر دلها غمش بی خاتمه
او که داغش سینهها را سوخته – شیعه را آتش به جان افروخته
آن سپر گیر علی وقت بلا – خونجگر نقاشِ نقشِ کربلا
در پاسخ به یاوهگویی شاهزاده منحوس و فاسد عربستانی ترکی فیصل مبنی بر اینکه: روحانی باید بیاید و معذرت بخواهد؟! قسمت دوم از مثنوی «ایران سرای دلیران» تقدیم بهتمامی مردان و زنان آزادۀ وطن همیشه باشکوه و سربلندم و بهویژه رییسجمهور آزاده و سرافراز ایران اسلامی جناب دکتر حسن روحانی
هلا ای حقیران دشداشه پوش – ز خون نِمِر شیخ ما کرده نوش
هلا ای ملکزادۀِ ماردوش – شِنو آنچه را گویمت، ای چموش
به گوش تو خوانم به بانگی ستیغ – كه تسليم ايران؛ دريغا دريغ
بود نام ایران منور نشان – چو خورشيد تابان در كهكشان
كه ايران سراي اميد است و شور – و قلبش تپنده به عشق ظهور
تو ای کرده بر جنگ ايران هوس – مزن لاف بیهوده ای خار و خس
به درگاه سيمرغ ما چون مگس – تو را در یمن خرد و خواري نه بس
به یادآور آن کهنه ارباب خویش -به آن گشته خوابش ز ایران پریش
طبس را به یاد آر و طوفان شن – به یاریِ ما لشکر انس و جنّ
نديدي كه دانه شني خرد و خوار – کند لشکر کافران تار و مار
به دست دلیران یکتاپرست – ابرقدرتان را ندیدی شکست
نديدي شكوه و فَرِ اربعين – و خونبارش آسمان بر زمين
به والفجر و فتح المبين و ظفر – نديدي ز ايرانيان كَرّ و فَرّ
تو اي ذره در پيش افلاك ما – نخواندي كهن قصۀِ خاك ما
درفش كياني چو خيزد ز جا – نماند ز دشمن نشاني بهجا !
نگفت آن ابرقدرت ارباب تو – که تهدید ایران نه در تاب تو
نگفتت هراسيدن از روشني – دم از جنگ ايران نبايد زني
نگفتت كه ايران تهمتن سراست – و عاشقترين خاك بر كربلاست
چه بربر، چه تاتار و رومي، عرب- ز بيم آورد نام ايران به لب
به قوم يهودا شده بردهای – به مسلخ مسيحا تو آوردهاي
دل از كين خوبان تو پَروَردهاي – به خاك دليران طمع كردهاي؟!
زبان در كش اي بدسگال خبيث –تو ای زاده از روبه انگليس
نسب از كه آوردهاي بدسِگال – ز روباهِ پيرِ زبون، اي شُغال
به خاك دليران نظر كردهاي – تو سوداي ايران به سر كردهاي
نگفتت كسي اين كهن سرزمين – اهورا سرشتي، بهشت برين
نباشد سراي حقيرانِ پست – و مردانه پشتش نگيرد شكست
سيه ديوِ شهره به بدمنظری – كه گفتت به لب نام ايران بري؟
كه ايران سراي دليران بود – و جولانگه شرزه شيران بود
تو اي آل منحوس مفلوک و پست – دژم خويِ بَدكار شیطانپرست
در اين بوم و بَر ايزدي خاك عشق – ز مردان بود سينهها چاك عشق
نه یکتن گذارد كه خصمي زبون – نهد پا در اين وادي لالهگون
كه ايران سراي دليري بود – كجا اهل ذلت پذيري بود
همه طوس و رستم، همه آرشيم – دليران و شيران گردن كشيم
همه بهمن و زال جنگاوريم – سَرِ سَركشان زير سنگ آوريم
به عالم چو ما مردِ مردانه نيست – بخوان، نيزه با تيرِ رستم يكيست
بِدان تُخمۀِ رستميم و بِكوش – كه پيش دليران بماني خموش
كه تا دودمانت نگردد فنا – خرابه نگردد به كاخت بنا
که از خشم ما تا نسوزد ریاض – نگردد روان رود خون از حجاز
چو داني نِئي با يلان همنبرد – خموشي گزين پيش مردان مرد
به پا گر بخيزد درفش كيان – نماند بهجا دشمني در ميان
ز ایران برآید اگر کوس جنگ – جهان دشمنان را شود تار و تنگ
بخیزد ز جا لشگری پرخروش – چو عباسِ حیدر علمها به دوش
به سر بسته سربندۀ یا علی – ز رخساره نور ولایت جلی
به سر تا ثريا جنون تاخته – درفش كياني برافراخته
سر از تن ز دشمن جدا آوريم -و مردانه محشر به پا آوريم
چو رستم نشسته به رخش سُتُرگ -چو شيران، شكسته كمرها ز گرگ
درفش كياني گرفته به كف – به تير بلا كرده قلبت هدف
زِ نيل و زِ جيحون گذر كرده مست – به تاتار و تازي چِشانده شكست
سعود خلف زاده از بولهب – كنيمت تو را روز روشن چو شب
تو اي چپ نگه كرده بر خاك ما – شَوي گم تو در سوز كولاك ما
به تير و تبر نيزه و چنگ و مُشت – به خاک آوریم ای سعود از تو پشت
اگر سر تمامي به دار آوريم – دريغا كه ذلت به بار آوريم
تمامي اگر جان ببازيم و تن – به از آن به دشمن دهيمش وطن
دريغا كه بر مام ایرانزمین – نظر بد كند آن سعودی ز كين
دريغا به ذلت دمي تن دهيم – كجا خاك ايران به دشمن دهيم
هلا ای تو رقاصۀِ اهل بزم – به کین علی عزم خود کرده جَزم
تو و صد تو ديگر به ميدان رزم – ندارد رهي پيش ما غير هَزم
ببین شور و غوغای مردان عشق – که داده حقارت تو را در دمشق
به امید ظهور حضرت یار…
چهارشنبه 7 بهمنماه 1394 – منصور نظری