• امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : Friday - 19 April - 2024

«رنج نامه ای برای بلوطهای ایلم» به قلم کیوان گراوند

  • کد خبر : 32888
  • ۱۰ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۲
«رنج نامه ای برای بلوطهای ایلم» به قلم کیوان گراوند

سرویس یادداشت و مقاله کانون سبحان/ کیوان گراوند: و باز کوهدشت سرتیتر یک خبرهای دنیا شده ایم اشتباه نکنید مدال افتخار بر گردنمان نیاویخته اند فکرتان جای بد نرود قرار نیست(خ و ش ب خ ت ی) در به در شهرم دمی بیاساید و روی خوشی به شهر بی رمقم نشان دهد ای شهر سوخته؛ […]

کیوان گراوند

سرویس یادداشت و مقاله کانون سبحان/ کیوان گراوند:

و باز کوهدشت
سرتیتر یک خبرهای دنیا شده ایم اشتباه نکنید مدال افتخار بر گردنمان نیاویخته اند فکرتان جای بد نرود قرار نیست(خ و ش ب خ ت ی) در به در شهرم دمی بیاساید و روی خوشی به شهر بی رمقم نشان دهد ای شهر سوخته؛ سیستان شرمگین است که شهر سوخته را در دامان دارد ای من به فدای ضجه های بلوط های پیرت یاد هرازگانی هایت بخیر لاوه لاوهایت بخیر، کمتر کودکیست که در کنار بلوطهایت دمی تن به سایبان خست نسپرده باشد با کدامین واژه مرثیه سرایت شوم ای ایل من ایل رحیل و کوچها!؟احساس گناه بر شانه های افتاده ام باز سنگینی می کند چون به نسلی تعلق دارم که ویرانی محیط زیستم را باعث شده ام شاید عده ای غم به ابرو نیاوردند دستاویز طعنه شهرهای دیگر شده ایم که لرستان نفرین شده غضب شده چنگریم سوخت خبر یک bbc شدیم بر خود بالیدیم که سرتیتر خبرهاییم ؛اما دریغ از مرحمی کهنه درخت در بیروت اگر سیبی از سرشاخه اش بنابر قانون نیوتن می افتاد سپهسالاران زمین و زمان را به هم میدوختند.لاوه لاوهایمان به باد غضب نفرینی کرده ای به تالان رفت.خرمان غمکم ها و چیایی شنیار شنگ مکه و هر دک لایی
نوستالژیهای کودکانه امان را سوزاندند اما دریغ از بالگردی که سروقت بیاید و به سخره نگیرد خاطراتمان را افتخارمان را
.. بشکی ا دسه ای تیره شنی

ایندگان را بیخیال تنفس به تنگ امده مادر پیر را که مرهم خواهد گذاشت!؟
کودکی ده ساله بودم در جنگلهای سرطریان…..بگذریم هق هق گریه امان را بریده مگر اشکهایم آگر کوراکر در تنکی شود
همیشه این جمله برایم عجیب بود آگر ار تنکی کورا کیم
اژدهایی شوم و پتیاره رخساری بر دامان طرهانم سایه گسترانیده با خود هرانچه خاطره ام است را در لختی دود میکند بر باد میدهد قایم میشود و دوباره از غفلتمان لبخند زنان شعله هایش را از پوزه پتیاره اش فوران میدهد و نیست میکند و نیست می شود.
شاید ان اژدهای قصه های کودکیم باشد که تاکنون شاید بارها هم بازیش بوده ام اینک ماهیتش را اشکار ساخته ؛میسوزاند میمیراند و می رود.
همتی میخواهد مردانه از سفت جان که کودکان شهر که اینک بالیده ایم دست در دست هم در سیاهی ها او را بیابیم به زنجیر بکشیم حقمان را از او با دستان خویش بستانیم دوباره شه نوازی کنیم بیت بخوانیم ترانه بخوانیم هوره بخوانیم مرثیه بدعهدی را از دیارمان به در کنیم خویشتن استین همت بالا زنیم شاید سپهسالار شهرمان در خواب ناز باشد!؟
نوستالژیهای اولاقوا و چیا گنم و سربرزی خلیفه را دوباره هوره ای کنیم و از نای دود گرفتمان بر آریم انرا.
گاچال را زنده کنیم چال کنیم پتیاره اژدهای بداندیش اشنا را؛
سرطریان را با هم بخوانیم شاید!سر براورد به شادی که دشمنش شاد نشود.
تک تک خاطرات کودکانی که اکنون بالیده اند و بلوران نوستالژی و آینه تمام نمای شهرمان بود را از لجاجتها بپالانیم و با هم فریاد براوریم شهر من شهر امید؛ ای دیو پتیاره: کور خوانده ای ما به بلندای هنجس و تاریخ میرملاس سر از تاریخ در اورده ایم و بالیدیم مپل وار میمانیم تا کور شود هرانکه نتوانست دید

لینک کوتاه : https://www.kanoonsobhan.ir/?p=32888

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.