گروه : شهدا » شهدای کوهدشت
ساعت : ۱:۴۰
شناسه : 1618
تاریخ : ۰۶ مرداد ۱۳۹۳
سالروز عملیات افتخار افرین مرصاد ، به روایت زنده یاد سردار حاج حمید قبادی

ساعت ۲ بعد از ظهر دوم مرداد ۶۷ بود که ناگهان آتش بسیار سنگین دشمن از طرف سرپل ذهاب همه ما را زمین گیر کرد. آتش روی ارتفاع و گردنه پاتاق و روستای قلعه رفیع و شیارهای منطقه اجرا می شد.   ساعت ۲ بعد از ظهر دوم مرداد ۶۷ بود که ناگهان آتش بسیار […]

ساعت ۲ بعد از ظهر دوم مرداد ۶۷ بود که ناگهان آتش بسیار سنگین دشمن از طرف سرپل ذهاب همه ما را زمین گیر کرد. آتش روی ارتفاع و گردنه پاتاق و روستای قلعه رفیع و شیارهای منطقه اجرا می شد.

 سالروز عملیات افتخار افرین مرصاد ، به روایت زنده یاد سردار حاج حمید قبادی
ساعت ۲ بعد از ظهر دوم مرداد ۶۷ بود که ناگهان آتش بسیار سنگین دشمن از طرف سرپل ذهاب همه ما را زمین گیر کرد. آتش روی ارتفاع و گردنه پاتاق و روستای قلعه رفیع و شیارهای منطقه اجرا می شد.آتش حدود ۴۵ دقیقه ادامه داشت که زمان خیلی زیادی بود. ساعت ۳ بعد از ظهر بود که آتش فروکش کرد.

داریوش مرادی و مرتضی رنجبر مسئول تخریب لشکر و زمان کرمی از بچه های تخریب با یک خودرو به سمت دیدگاه رفتند تا اوضاع را بررسی کنند. من هم تصمیم گرفتم گردان حمزه را آماده عملیات کنم. بعد از چند دقیقه صدای حرکت تانک و صدای رگبار دوشکای تانک توجه ام را جلب کرد. بچه ها در حال حرکت روی جاده آسفالته به سمت پل ماهی بودند که متوجه عقب نشینی نیروهای خودی می شونند. اهمیتی نمی دهند و جلو می روند. تا در یکی از پیچهای جاده مستقیم به ستون در حرکت منافقین و عراقی ها برخورد می کنند. خودرو توسط داریوش متوقف می شود. بچه ها به سرعت پیاده می شوند. درگیری تن به تن بسیار نزدیک شروع می شود و بعد از لحظاتی زمان کرمی و داریوش مرادی در یک رزم مردانه نابرابر هدف تیر شقی ترین انسانها قرار می گیرند و به شهادت می رسند.ساعت ۵/۳ بود. تصمیم گرفتم با چند نفر از بچه های اطلاعات و ابراهیمی به سمت خط برویم.دیدم تانک های خودی به سرعت در روی جاده در حال حرکت به عقب هستند. خودرو را کنار زدم و پیاده شدم. متوجه شدم که در پیچ پایین جاده ستون نظامی نفربر و تانک به سمت ما در حرکت است. در اولین واکنش رگبار یکی از آن ها به سمت ما شلیک شد. چند هلی کوپتر کمی عقب تر ستون را پشتیبانی می کردند. لحظاتی نگذشت که چند فروند هواپیمای عراقی گردنه پاتاق را به شدت بمباران کردند. یکی از نیروهایی که از طرف کرند به سمت پاتاق آمده بود، گفت که یکی از هواپیماهای عراقی چند دقیقه پیش بمب شیمیایی روی جاده ریخت.کنترل پاتاق برای ما و برای دشمن اهمیت زیادی داشت.کنترل گردنه در دست نیروهای دژبان لشکر ۸۱ زرهی ارتش بود. با این که تعداد نفرات مان کم بودند اما در لحظات اول سعی کردیم چند دقیقه آن ها را در پیچ پایین گردنه متوقف کنیم. نیروهای ارتش قبل از گردنه دو دستگاه تانک مستقر کرده و آماده شلیک بودند. که یک موشک از هلی کوپتر و یا هواپیماهای دشمن به سمت تانک خودی آمد و چنان وضعیتی ایجاد شد که تا چند دقیقه زیر دود و آتش بودیم. حمید ابراهیمی را صدا زدم و گفتم که سالم هستی؟ وقتی صدای او را شنیدم. تانک آتش گرفته بود. از حمید خواستم خود را روی جاده و تانک کنار بکشد. چند دستگاه خودرو هم کنار جاده بود که من و بقیه بچه ها سوار آن ها شدیم و خود را به روی گردنه رساندیم.یک نفر از بچه ها را دیدم که یک دستگاه بی سیم پی آر سی پشت خود بسته بود. او را نمی شناختم. از او خواستم اگر ممکن است چند لحظه اجازه دهد تا یک تماس ضروری بگیرم. اجازه داد. با بی سیمی که در اختیارم بود با فرمانده گردان حمزه تماس گرفتم. گردان حمزه داخل شیار پاتاق بود و پوشش درختان آن موانع می شد که وضعیت روی جاده را ببینند. سیدابوالقاسم موسوی فرمانده گردان حمزه گفت که داخل شیار هستیم. تمام نیروها را آماده و به خط کرده ام. اما چون با شما ارتباطی نداشتم، نمی دانستم بایستی چه کنم. گفتم: سید می دانید ما کجا هستیم؟

گفتم: سید ما الان درست بالای سر شما روی جاده و روی گردنه هستیم. جاده محل تردد شما به سمت پاتاق بسته شده است و دیگر نمی توانید از آن استفاده کنید. پس سعی کنید بچه ها را از طریق شیار محل استقرار به سمت پشت پاتاق و از آن جا به سمت «سرخه دیز» و از طریق روستای «شیره چقا» در حوالی جاده کرند به عقب بیاورید.

 

چند دقیقه بعد ستون گردان حمزه را دیدم که از همان مسیری که به آن ها آدرس دادم به سمت عقب می روند.هر جایی که منافقین را متوقف می کردیم، یک یا دو تانک به سرعت به سمت ما حرکت می کردند و چون ما فقط کلاشینکف داشتیم و در مقابل هجوم تانک ها کاری از پیش نمی بردیم. سرانجام گردنه پاتاق به دست دشمن افتاد. دویست متر از گردنه پاتاق عقب آمدیم.یکی از بچه های اطلاعات به نام صحبت اله سوری با یک بی سیم همراه به طرف من آمد. چند لحظه در کنار هم بودیم که بی سیم صدا می زد: حمید… سوری گوشی را به من داد و گفت که فرمانده لشکر است. گفت: حمید کجایید.گفتم: حوالی پاتاق.گفت: کدام طرف پاتاق. آن طرف پاتاق هستید یا این طرف؟

 

 گفتم: حاجی ! پاتاق تمام شد. ما الان این طرف پاتاق هستیم.

رسیدند بچه ها به سرعت پیاده شدند به دستور فرمانده لشکر آن ها را به سمت یکی از تپه های کنار جاده که حدود ۳۰۰ متر فاصله داشت هدایت کردیم. هنوز کاملاً به تپه نرسیده بودیم که ستون زرهی دشمن از موازات ما گذشت. در واقع ستون دشمن گروهان را پشت سر گذاشت. یک جیب فرماندهی ارتش از راه رسید. فرمانده تیپ ۲ لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه بود. او با فرمانده لشکر ما احوالپرسی کرد و مشغول چاره جویی شدند.به سرعت به سمت لشکر برگشتم. دیدم حاج نوری و فرمانده تیپ ارتش آن جا نیستند. با حمید ابراهیمی از یکی از شیارها و کنار درختان به سرعت به سمت پیچ بعد آمدیم. حسن رستمیان از بچه های اطلاعات را دیدم. گفتم: حاجی فرمانده لشکر کجاست؟

 

گفت: گویا او هم همراه حاجی بود مجروح شده، آن ها خودشان را از جاده کنار کشاندند و به داخل شیار سمت چپ جاده که درختان زیادی داشت رفتند.بعد فهمیدم که فرمانده لشکر از ناحیه پا به شدت مجروح می شود و کتف سوری هم تیر می خورد.وارد شهر کرند شدیم در قسمت خروجی کرند به اسلام آباد درگیری تن به تن و بسیار نزدیکی بین نیروهای خودی لشکر ۵۷ ابوالفضل با منافقین آغاز شد. ۳ نفر از منافقین که از نیروهای پیش رو و فرماندهان آنها بودند توسط بچه های خودمان هدف قرار گرفته و کشته شدند. در این درگیری پای چپم مورد هدف قرار گرفت و مجروح شد و سردار بزرگ جبهه های غرب و جنوب حمید ابراهیمی هم سرانجام بعد از سالها مبارزه و جهاد خالصانه توسط منافقین کوردل به شهادت رسید و به خیل عظیم شهدا پیوست تا نام و یاد قهرمانی های آن شیرمرد خستگی ناپذیر زنده و جاوید بماند.

منافقین وارد شهر اسلام آباد غرب شدند و به سمت کرمانشاه حرکت کردند.منافقین تلاش می کردند تا مقاومت نیروهای سپاه را بشکنند اما نیروهای سپاه و بسیج از یگان های مختلف با تقدیم شهدای زیادی اجازه ندادند منافقین از آن گردنه عبور کنند. سرانجام در سپیده دم پنجم مرداد ماه ۶۷ عملیات مشترک یگان های سپاه تحت فرمان قرارگاه نجف با پشتیبانی نیروهای هوایی ارتش و هوانیروز بر علیه منافقین آغاز شد. منافقین که راه فراری نداشتند، مجبور بودند تا حد امکان بجنگند. در همان گام اول مقاومت منافقین در هم شکسته شد. خودروها و تانک ها یکی پس از دیگری به آتش کشیده شدند و…

آفتاب طلوع کرده بود که یونس آزادبخت فرمانده توپخانه لشکر به مقر پشتیبانی لشکر آمد و قصد برگشت به سمت منطقه درگیری را داشت. با این که نمی توانستم بدون عصا حرکت کنم، اما تصمیم گرفتم همراه او به خط مقدم بروم. به سمت گردنه چهار زبرد حرکت کردیم. بعد از ۴۰ دقیقه به گردنه چهار زبرد رسیدیم. درگیری به اوج خود رسیده بود. به دلیل فشار زیاد نیروهای ما و نحوه استقرار منافقین که عمدتاً روی جاده آسفالته و اطراف آن بودند، تلفات سنگینی به آن ها وارد می شد.به محض روشنایی هوا هلی کوپترهای هوانیروز در کوتاه ترین زمان ممکن خود را به آسمان منطقه رساندند. با کمک هواپیماها جهنمی برای منافقین مهیا کردند. آن ها مجبور شدند که خطوط مقدم را به تلفات سنگین تخلیه و به سمت دشت حسن آباد عقب نشینی کنند.

 

همراه آزادبخت با ماشین از گردنه عبور کردیم و به همراه نیروهای درگیر به سمت دشت شروع به پیشروی کردیم.بچه ها فشار را روی آن ها مضاعف کرده و سعی می کردند به آن ها فرصت سازمان دهی مجدد را ندهند.زنان آن ها که توان فرار نداشتند به اسارت در می آمدند. شکست، با گذشت زمان روی منافقین سایه افکنده بود.

هم زمان با این عملیات، تعداد زیادی از نیروهای لشکر ۲۷ محمد رسول الله سپاه از اهواز به سمت کرمانشاه آمده بودند و از مسیر جاده پلدختر- کوهدشت به سمت اسلام اباد و در سه راهی اسلام آباد عقبه منافقین را بسته بودند. نیروهای مردمی هم گروه گروه به سمت کرمانشاه و اسلام اباد در حرکت بودند.به همراه بچه های خط شکن با خودرو حرکت می کردیم.درگیری شدید بین رزمندگان و منافقین در گردنه حسن آباد شروع شد. آن ها قصد داشتند آن جا را حفظ کنند. اما هجوم نیروهای سپاه و بسیج که برنامه ریزی لازم را داشتند مقاومت آن ها را در هم شکست.

 

به جهت وضعیت جسمانی ام و به جهت سامان دادن به نیروهای خودی تصمیم گرفتم به مقر لشکر در تنگه شوهان مراجعه کنم. به ان جا که رسیدم، حاج نوری فرمانده لشکر را دیدم. بسیاری از بچه ها مشغول جمع آوری غنائم شدند.آن ها ستون منافقین را که در حال عقب نشینی روی جاده بودند، هدف قرار می دادند. منافقین که در سه راه اسلام آباد محاصره شده بودند، فقط تلفات می دادند.

چند نفر از بچه ها را مأمور کردم تا به سمت سرپل ذهاب و گردنه پاتاق، محل شهادت داریوش مرادی و زمان کرمی بروند تا شاید بتوانند جنازه آن ها را به عقب منتقل کنند. بچه ها رفتند و موفق شدند جنازه داریوش مرادی و زمان کرمی را به عقب منتقل کنند. سرانجام با شکست سنگینی که به عراقی ها و منافقین تحمیل شد نیروهای خودی در خطوط مرزی مستقر و آمادۀ تعقیب متجاوزین شدند.
 لینک منبع
درج:حمید آدمی /مدیر سایت