گروه : اخبار پیشنهادی
ساعت : ۱۱:۴۸
شناسه : 17736
تاریخ : ۰۵ مهر ۱۳۹۴
مثنوی « مِنا ؛ قربانگاه عشق»/منصور نظری مثنوی « مِنا ؛ قربانگاه عشق»/منصور نظری

بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن به گزارش “کانون سبحان”؛ شاعر ارزشی و انقلابی کشور عزیزمان ایران جناب آقای منصور نظری مثنوی « مِنا ؛ قربانگاه عشق»  را در تقدیم به خانواده‌های داغدار و چشم انتظار قربانیانِ قربانگاهِ مِنا سروده است که در شرح ذیل می باشد: از چشم منا چکد ستاره  -در ماتم محنتی […]

2015_9_26_14_23_4بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
به گزارش “کانون سبحان”؛ شاعر ارزشی و انقلابی کشور عزیزمان ایران جناب آقای منصور نظری مثنوی « مِنا ؛ قربانگاه عشق»  را در تقدیم به خانواده‌های داغدار و چشم انتظار قربانیانِ قربانگاهِ مِنا سروده است که در شرح ذیل می باشد:
از چشم منا چکد ستاره  -در ماتم محنتی دوباره
  در وادیِ عارفانِ عاشق  –  پرپرشده بر زمین  شقایق
خونین زِ غمِ مِنا ، ِجگرها  –  آتش بگرفته بال و پرها
از فتنۀِ آلِ مستِ باده  –  بس سرو سَهی زمین فتاده
خون گشته زِ دیده بس که جاری  –  گردیده مِنا چو لاله زاری
پرپر شده لاله‌هایِ در باغ  –  غم بر دلِ عاشقان نهد داغ
کعبه شده سهم بولهب ها    –  جانِ همه عاشقان به لب‌ها
از ملک حجاز ناله خیزد  –  از دیدۀِ کعبه ژاله ریزد
ضحاک به دوش رسته ماری  –  گرگینۀِ بولهب تباری
ره بسته به کعبه عاشقان را  –  آتش زده اَمن و هم اَمان را
روییده دو اژدهای سَفّاک  – یک‌باِر دگر به دوشِ ضَحاک
تا از سر ظالمی خروشند – خون از رگِ عاشقان بنوشند
پرپر شده بس که یاس و لاله  –  بر چشمِ مِنا نشسته ژاله
خونابِ جگر، روان زِ دیده – بر سینه و سر زند سپیده
شب نوحه گری کند جگر سوز – از آنچه که رفته بر سَرِ روز
تن‌ها  همه درهم و شکسته  –  کَشتیِّ مِنا به خون نشسته
غم کرده رَصَد ستاره‌ها را –  تا زیج بلا کند خدا را
زان محنت و غم که شد مِنا را  –  شش‌در زِ بلا گشوده ما را
جاری شده خونِ دل به دیده –  پوشیده به تن سیه سپیده
آن آل پلیدِ فتنه پرداز  – بُتخانه نموده کعبه را باز
در کعبه نشسته بت پرستی – بر بازیِ فتنه چیره دستی
حرمت بِشکسته دینِ حق را    –    بگرفته به شب، رهِ فَلَق را
وز بادۀِ فتنه گشته سَرمست  –  بگرفته سبویِ کینه در دست
ویرانه نموده خانۀِ یاس  –    خون کرده دل علی به احساس
سیلی زده بر رخ پِیَمبر –  سودایِ سقیفه  کرده در سر
خود خوانده خدا به‌رسم نمرود  –  پوشیده به تن رَدا، زَراَندود
تَر کرده به خون لاله نانش      –    خون می‌چکد از لب و دهانش
بنموده گُل علی لگدکوب        –    بد کرده به هرچه بوده آن خوب
ای آل همیشه مستِ باده    –      ای فرقِ علی زِ کین گُشاده
  کوچک ملک ای شه مُحَقَّر –  با آل علی فتاده ای در؟!
بر ملک یمن ز کینه تازی؟  –  خواهی چو سقیفه فتنه سازی؟
بر خاک یمن گشوده آتش  –      ببریده زِ کین سَرِ سیاوش
ای آلِ سعودیِ حجازی  –    دانم به خدا در انقراضی
ما شیعۀِ حیدریم و کَرّار  –  با خصمِ علی به شوق پیکار
بُگذشته ز آتشیم و آبیم  –  یاران همیشه در رکابیم
ما کاوه و رستمیم و آرش  -ما کاخ تو را زنیم آتش
ما وارثِ ذوالفقار هستیم  –  مردانِ علی وَقار هستیم
از بادۀِ فاطمی چو نوشیم  –  با نایِ علی علی خروشیم
ما کهنه به تن کفن بپوشیم  – عباسِ علم گرفته دوشیم
لب تشنۀ  بوی کربلاییم  –  بر فاطمه قومِ مُبتلاییم
ما راه یمن گرفته در پیش  –  حیدر نسبیم و فاطمی کیش
بگرفته علم به دوش آییم  –  دریای پر از خروش آییم
بگرفته علم به کف جلودار –  ما  در پیِ او سپاهِ بسیار
بگذشته زِ آب  و آتش و خون  – بر فاطمه گشته قوم مجنون
مردانِ علی علی به لب گو    –    بر فاطمه خون بها، طلب جو
تشنه لبِ انتقام زهرا    –  بگذشته ز بحر و دشت و صحرا
رو کرده به وادیِ حجازیم  – تا بیرق کربلا فرازیم
ای آل همیشه مستِ باده    –    بین لشکر حق به ره فتاده
جان همچو علی به کف نهاده  –  مردانِ سواره و پیاده
بربسته میان دودَم نیامی  –  لب تشنۀ آب انتقامی
بر بارۀ خون سوارِ مستی  –  شمشیر دودم گرفته دستی
شوریدۀ حیدری پرستی    –  بگذشته ز خان و مان و هستی
بگرفته علم به دوش آید – دریای پُر از خروش آید
آید که سپیده جان بگیرد – تا بوی علی جهان بگیرد
تا ملک حجاز از تو گیرد  –  تا هرچه بدی به نطفه میرد
آن دم که سپاه حق کشد صَف –  جان‌ها بگرفته جمله در کف
بینی تو خروش حق پرستان  –  شمشیر دودَم گرفته دستان
بر پیکر تو شرر بِباریم  –    بر سینۀ تو سرت گذاریم
ای گشته ملک به قوم تازی  –      بر حملۀ ما تو بی‌حفاظی
آتش به سرت ز ما چو بارد  –  مردانه  دمار تو بر آرد
بارد به سرت شهاب‌ها چون        –      نقش تو کشد به خاک، در خون
بر بارۀِ شب  گذشته از نیل  –  بارد به سرت ستاره سجیل
ای آل سقوط کرده بشنو  –  ابلیس هبوط کرده بشنو
بشنو خبرم ز نوبهاران  –  بر خاک تو یورش سواران
افسانۀ کربلا نگاران  –    مردان دلیر شب شکاران
ای گشته ملک به آلِ نَسناس    –    ای تشنه به خونِ شیعۀِ یاس
ای بتکده کرده کعبۀِ حق      –    ای سمبل شرک و کفرِ مطلق
دارم خبرت ز بارِشِ مرگ    –    باران تگرگ و ریزشِ برگ
از بارش قدر و فاتح و حوت      –  جا  دادن تو میان تابوت
خیزد چو درفشِ کاویانی    –    اندر یَدِ مردم کیانی
غوغای علی علی رود سر  –  خیزد چو خروش حیدر حیدر
آن دم که زقوم آریایی  –  خیزد سپهی همه وَلایی
بر جبهۀِ حق همیشه یاور  -از تخمۀ رستمِ دلاور
در کف بگرفته ذوالفقاران    –    افسانۀِ  حیدری نگاران
سرمستِ میِ علی، هوَالحق      – سر داده به دارِ عشقِ مطلق
شولایِ سپیده کرده بر تن  –    آشفته عدو به بانگِ هل من
شوریده ز شوق سر بداری    –      چون فاطمه با علی به یاری
طومار تو را به خون نوردند  –  قومی که همیشه اهل دردند
سر بندۀ یا علی به سرها      –      بی‌باک و هراس از خطرها
وز نیل بلا  به جان  گذرها    –          بر فاطمه سینه را سپرها
بر یاوریِ علی چو عمار        –        چون مالک اشترِ علمدار
مردان همه شده اباذر    –      بر شعلۀِ عشق حیدر آذر
بر فاطمه قوم بسته سَربند  –  بر بارۀِ خون چو ره نَوَردَند
بر خاک تو نقش خون نگارند  –      تا ریشۀ فتنه را در آرند
از ظلمت شب خراج گیرند  –  هم سر ز تو هم که تاج گیرند
این لشکر همچونان ابابیل  – بارد به سر تو نار و سِجّیل
طوفان‌زده این قبیلۀ نیل    –  غرقت بکند به موج تَهلیل
ای یاس علی نموده نیلی  –  بنموده رخش کبود سیلی
بین لشکر پرشکوه ما را  _    این رهبر هم چو کوه ما را
این سیِّدِ اهلِ وادیِ عشق  –    این والیِ بر ایادیِ عشق
کز لعل لبش غزل شود مست  – بر تیغ دو دَم چو آورد دست
لشکر چو کشد به وادیِ جنگ  –  بر خصم علی کشد چنان تنگ
کآید شب تیره روز از شور –  شب کُشته شود به خنجر نور
ای بسته کمر به کین زهرا  –  محشر به مِنا نموده بر پا
ای کِشته به خاک و خون  مِنا  را  –  پرپر بنموده لاله‌ها را
از ما بهراس ای حرامی  –    گیریمت از آن که انتقامی
ای خوانده ملک تو خویش، بشنو  –  سفاکِ روان‌پریش بشنو
ای وارث تخت و تاجِ ضحاک    –    خون‌ریزِ همیشه بوده سفاک
ما را به سر آرزویِ جنگ است  –  دل بهر شکستنِ تو تنگ است
دل را تب و تاب  و شور و شین ست    –  هنگامۀ یاری حسین است
دل خسته ز سستی و درنگ است    –      ما زنده و تو به‌جای، ننگ است
از داغ مِنا دل آتشین است    –  گویی که دوباره اربعین است
بر سینه زند علی ز غم مُشت    –    ما را به خدا غم یمن کُشت
دل‌تنگی کربلایِ ما، تو  –  آلوده به خاک و خون مِنا، تو
سر داده نوای بی‌قراری  –    ما را طلبد مِنا به یاری
ای تکیه نشسته‌ها بخیزید  –  گردیده به دسته‌ها بخیزید
سر بنده ببسته‌ها بخیزید  –  پیمان نگسسته‌ها بخیزید
ای منتظران بر ظهورش  –  تشنه لب بادۀِ طهورش
ای نامه نوشتگان به مهدی  –  بر یاری او ببسته عهدی
از داغِ  مِنا به اشک و زاری    –  ما را ‌طلبد مِنا به یاری
ای منتظران رسد خبر! گوش  –      وز لعل سحر کند فلق نوش
از وادیِ لاله و عقاقی  –  آید سحری همیشه باقی
ای منتظران خبر ز نور است  –  هنگامِ رسیدن ظهور است
دل‌ها همه بی‌قرارِ یار است    –    لب تشنۀ بوی نو بهار است
آید مه فاطمی نشانی  –  گُم گشته، نگارِ کهکشانی
ای منتظران خبر چنین  است  –  شب را به خدا سحر قَرین است
خورشید ولا رسد  به ناگاه  –  گردد شب عاشقی سحرگاه
دل در تب و تاب انتظار است    –  دل‌تنگِ ظهور، آن نگار است
بنگر که مِنا چه لاله گون است  -جان از تن عاشقان برون است
آشفته که این‌چنین امور است –  شاید که نشانی از ظهور است
به امید ظهور حضرت یار
سحرگاه یکشنبه پنجم مهرماه 1394 منصور نظری