بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
به گزارش “کانون سبحان”؛ شاعر ارزشی و انقلابی کشور عزیزمان ایران جناب آقای منصور نظری مثنوی « مِنا ؛ قربانگاه عشق» را در تقدیم به خانوادههای داغدار و چشم انتظار قربانیانِ قربانگاهِ مِنا سروده است که در شرح ذیل می باشد:
از چشم منا چکد ستاره -در ماتم محنتی دوباره
در وادیِ عارفانِ عاشق – پرپرشده بر زمین شقایق
خونین زِ غمِ مِنا ، ِجگرها – آتش بگرفته بال و پرها
از فتنۀِ آلِ مستِ باده – بس سرو سَهی زمین فتاده
خون گشته زِ دیده بس که جاری – گردیده مِنا چو لاله زاری
پرپر شده لالههایِ در باغ – غم بر دلِ عاشقان نهد داغ
کعبه شده سهم بولهب ها – جانِ همه عاشقان به لبها
از ملک حجاز ناله خیزد – از دیدۀِ کعبه ژاله ریزد
ضحاک به دوش رسته ماری – گرگینۀِ بولهب تباری
ره بسته به کعبه عاشقان را – آتش زده اَمن و هم اَمان را
روییده دو اژدهای سَفّاک – یکباِر دگر به دوشِ ضَحاک
تا از سر ظالمی خروشند – خون از رگِ عاشقان بنوشند
پرپر شده بس که یاس و لاله – بر چشمِ مِنا نشسته ژاله
خونابِ جگر، روان زِ دیده – بر سینه و سر زند سپیده
شب نوحه گری کند جگر سوز – از آنچه که رفته بر سَرِ روز
تنها همه درهم و شکسته – کَشتیِّ مِنا به خون نشسته
غم کرده رَصَد ستارهها را – تا زیج بلا کند خدا را
زان محنت و غم که شد مِنا را – ششدر زِ بلا گشوده ما را
جاری شده خونِ دل به دیده – پوشیده به تن سیه سپیده
آن آل پلیدِ فتنه پرداز – بُتخانه نموده کعبه را باز
در کعبه نشسته بت پرستی – بر بازیِ فتنه چیره دستی
حرمت بِشکسته دینِ حق را – بگرفته به شب، رهِ فَلَق را
وز بادۀِ فتنه گشته سَرمست – بگرفته سبویِ کینه در دست
ویرانه نموده خانۀِ یاس – خون کرده دل علی به احساس
سیلی زده بر رخ پِیَمبر – سودایِ سقیفه کرده در سر
خود خوانده خدا بهرسم نمرود – پوشیده به تن رَدا، زَراَندود
تَر کرده به خون لاله نانش – خون میچکد از لب و دهانش
بنموده گُل علی لگدکوب – بد کرده به هرچه بوده آن خوب
ای آل همیشه مستِ باده – ای فرقِ علی زِ کین گُشاده
کوچک ملک ای شه مُحَقَّر – با آل علی فتاده ای در؟!
بر ملک یمن ز کینه تازی؟ – خواهی چو سقیفه فتنه سازی؟
بر خاک یمن گشوده آتش – ببریده زِ کین سَرِ سیاوش
ای آلِ سعودیِ حجازی – دانم به خدا در انقراضی
ما شیعۀِ حیدریم و کَرّار – با خصمِ علی به شوق پیکار
بُگذشته ز آتشیم و آبیم – یاران همیشه در رکابیم
ما کاوه و رستمیم و آرش -ما کاخ تو را زنیم آتش
ما وارثِ ذوالفقار هستیم – مردانِ علی وَقار هستیم
از بادۀِ فاطمی چو نوشیم – با نایِ علی علی خروشیم
ما کهنه به تن کفن بپوشیم – عباسِ علم گرفته دوشیم
لب تشنۀ بوی کربلاییم – بر فاطمه قومِ مُبتلاییم
ما راه یمن گرفته در پیش – حیدر نسبیم و فاطمی کیش
بگرفته علم به دوش آییم – دریای پر از خروش آییم
بگرفته علم به کف جلودار – ما در پیِ او سپاهِ بسیار
بگذشته زِ آب و آتش و خون – بر فاطمه گشته قوم مجنون
مردانِ علی علی به لب گو – بر فاطمه خون بها، طلب جو
تشنه لبِ انتقام زهرا – بگذشته ز بحر و دشت و صحرا
رو کرده به وادیِ حجازیم – تا بیرق کربلا فرازیم
ای آل همیشه مستِ باده – بین لشکر حق به ره فتاده
جان همچو علی به کف نهاده – مردانِ سواره و پیاده
بربسته میان دودَم نیامی – لب تشنۀ آب انتقامی
بر بارۀ خون سوارِ مستی – شمشیر دودم گرفته دستی
شوریدۀ حیدری پرستی – بگذشته ز خان و مان و هستی
بگرفته علم به دوش آید – دریای پُر از خروش آید
آید که سپیده جان بگیرد – تا بوی علی جهان بگیرد
تا ملک حجاز از تو گیرد – تا هرچه بدی به نطفه میرد
آن دم که سپاه حق کشد صَف – جانها بگرفته جمله در کف
بینی تو خروش حق پرستان – شمشیر دودَم گرفته دستان
بر پیکر تو شرر بِباریم – بر سینۀ تو سرت گذاریم
ای گشته ملک به قوم تازی – بر حملۀ ما تو بیحفاظی
آتش به سرت ز ما چو بارد – مردانه دمار تو بر آرد
بارد به سرت شهابها چون – نقش تو کشد به خاک، در خون
بر بارۀِ شب گذشته از نیل – بارد به سرت ستاره سجیل
ای آل سقوط کرده بشنو – ابلیس هبوط کرده بشنو
بشنو خبرم ز نوبهاران – بر خاک تو یورش سواران
افسانۀ کربلا نگاران – مردان دلیر شب شکاران
ای گشته ملک به آلِ نَسناس – ای تشنه به خونِ شیعۀِ یاس
ای بتکده کرده کعبۀِ حق – ای سمبل شرک و کفرِ مطلق
دارم خبرت ز بارِشِ مرگ – باران تگرگ و ریزشِ برگ
از بارش قدر و فاتح و حوت – جا دادن تو میان تابوت
خیزد چو درفشِ کاویانی – اندر یَدِ مردم کیانی
غوغای علی علی رود سر – خیزد چو خروش حیدر حیدر
آن دم که زقوم آریایی – خیزد سپهی همه وَلایی
بر جبهۀِ حق همیشه یاور -از تخمۀ رستمِ دلاور
در کف بگرفته ذوالفقاران – افسانۀِ حیدری نگاران
سرمستِ میِ علی، هوَالحق – سر داده به دارِ عشقِ مطلق
شولایِ سپیده کرده بر تن – آشفته عدو به بانگِ هل من
شوریده ز شوق سر بداری – چون فاطمه با علی به یاری
طومار تو را به خون نوردند – قومی که همیشه اهل دردند
سر بندۀ یا علی به سرها – بیباک و هراس از خطرها
وز نیل بلا به جان گذرها – بر فاطمه سینه را سپرها
بر یاوریِ علی چو عمار – چون مالک اشترِ علمدار
مردان همه شده اباذر – بر شعلۀِ عشق حیدر آذر
بر فاطمه قوم بسته سَربند – بر بارۀِ خون چو ره نَوَردَند
بر خاک تو نقش خون نگارند – تا ریشۀ فتنه را در آرند
از ظلمت شب خراج گیرند – هم سر ز تو هم که تاج گیرند
این لشکر همچونان ابابیل – بارد به سر تو نار و سِجّیل
طوفانزده این قبیلۀ نیل – غرقت بکند به موج تَهلیل
ای یاس علی نموده نیلی – بنموده رخش کبود سیلی
بین لشکر پرشکوه ما را _ این رهبر هم چو کوه ما را
این سیِّدِ اهلِ وادیِ عشق – این والیِ بر ایادیِ عشق
کز لعل لبش غزل شود مست – بر تیغ دو دَم چو آورد دست
لشکر چو کشد به وادیِ جنگ – بر خصم علی کشد چنان تنگ
کآید شب تیره روز از شور – شب کُشته شود به خنجر نور
ای بسته کمر به کین زهرا – محشر به مِنا نموده بر پا
ای کِشته به خاک و خون مِنا را – پرپر بنموده لالهها را
از ما بهراس ای حرامی – گیریمت از آن که انتقامی
ای خوانده ملک تو خویش، بشنو – سفاکِ روانپریش بشنو
ای وارث تخت و تاجِ ضحاک – خونریزِ همیشه بوده سفاک
ما را به سر آرزویِ جنگ است – دل بهر شکستنِ تو تنگ است
دل را تب و تاب و شور و شین ست – هنگامۀ یاری حسین است
دل خسته ز سستی و درنگ است – ما زنده و تو بهجای، ننگ است
از داغ مِنا دل آتشین است – گویی که دوباره اربعین است
بر سینه زند علی ز غم مُشت – ما را به خدا غم یمن کُشت
دلتنگی کربلایِ ما، تو – آلوده به خاک و خون مِنا، تو
سر داده نوای بیقراری – ما را طلبد مِنا به یاری
ای تکیه نشستهها بخیزید – گردیده به دستهها بخیزید
سر بنده ببستهها بخیزید – پیمان نگسستهها بخیزید
ای منتظران بر ظهورش – تشنه لب بادۀِ طهورش
ای نامه نوشتگان به مهدی – بر یاری او ببسته عهدی
از داغِ مِنا به اشک و زاری – ما را طلبد مِنا به یاری
ای منتظران رسد خبر! گوش – وز لعل سحر کند فلق نوش
از وادیِ لاله و عقاقی – آید سحری همیشه باقی
ای منتظران خبر ز نور است – هنگامِ رسیدن ظهور است
دلها همه بیقرارِ یار است – لب تشنۀ بوی نو بهار است
آید مه فاطمی نشانی – گُم گشته، نگارِ کهکشانی
ای منتظران خبر چنین است – شب را به خدا سحر قَرین است
خورشید ولا رسد به ناگاه – گردد شب عاشقی سحرگاه
دل در تب و تاب انتظار است – دلتنگِ ظهور، آن نگار است
بنگر که مِنا چه لاله گون است -جان از تن عاشقان برون است
آشفته که اینچنین امور است – شاید که نشانی از ظهور است
به امید ظهور حضرت یار
سحرگاه یکشنبه پنجم مهرماه 1394 منصور نظری