گروه : اخبار پیشنهادی » شهدا » عمومی
ساعت : ۱۶:۰۱
شناسه : 26700
تاریخ : ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
قطعه مثنوی «چشم‌انتظار» تقدیم به کودکان شهدای مدافع حرم/منصور نظری قطعه مثنوی «چشم‌انتظار» تقدیم به کودکان شهدای مدافع حرم/منصور نظری

قطعه مثنوی «چشم‌انتظار» تقدیم به چشم‌های تا ابد منتظر کودکان شهدای مدافع حرم

کودک مدافع حرم
بسم رب الشهدا و الصدیقین
قطعه مثنوی «چشم‌انتظار» تقدیم به چشم‌های تا ابد منتظر کودکان شهدای مدافع حرم
از تَسَلای دل‌آشوبیِ زینب به دمشق  –  گفته بودی که شبی باز تو گردی رَهِ عشق
گفته بودی که پس از یاریِ زینب به بلا  –  می‌بری بر سر دوشت تو مرا کرب و بلا
داده بودی تو مرا قول به بین‌الحرمین    –  روضه‌خوانی ز وفاداریِ عباس و حسین
کربلا رفتی و من را تو به‌جا بنهادی  – پس چه شد قول که بابا تو به طفلت دادی؟
باوفا، مرد وَ قولش، تو خودت می‌گفتی  –  وعده ناکرده وفا، رفتی و در خون خفتی
ای که دیدارِ رخ ماه تو شد رؤیایی  –  چه شد آن قول که گفتی ز سفر می‌آیی؟
همه‌شب تابه سحر من به تو می‌اندیشم  –  چه شد آن قول که دادی نروی از پیشم
ای به خون غرقه رخت جلوۀِ زیبایی‌ها  –  رفتی و بی تو من و مادر و تنهایی‌ها
بی تو خونِ‌ِ جگر از چشمِ بلادیده روان  –  بی تو آخر چه کنم ای همه جانم به جهان ؟
ای سفرکرده که بردی ز کفم دل به دمشق  –  تا ابد یاد تو و مادر و من، روضۀِ عشق
خاطرات من و آغوش تو، گل بوسه و ناز  –  گوشۀِ چشم تو و رویِ من و قصه دراز
بعد تو تا به ابد، قلبِ من و داغِ تو، آه  – دیده  بر در به تمنایِ تو در قاب نگاه
ای که رفتی به علمداریِ زینب جایی  –  در کدامین سحر اِی رفته تو پس می‌آیی؟!
رفته بودی که حرامی نبرد ره به حرم  –    آخر عباس شدی در پی زینب پدرم؟
ای به سودای حرم رفته به صحرای جنون  –  آمدی باز، ولی پاره تن و غرقه‌به‌خون
بر سر دست به خون غرقه تنت آوردند  – تکه و پاره و گلگون‌کفنت آوردند
ای ز بند من و مادر شده یک‌باره رها  – رفتی اما نرود یاد تو از خاطره‌ها
بی تو شب‌ها که سحر شد به تمنای لبت  – همۀِ کودکی‌ام شد تلف اندر طلبت
من و مادر همه‌شب چشم‌به‌راهِ تو پدر –  تا سحر دیده بدوزیم غریبانه به در
ای که با غافلۀِ عشق و ولا هم‌سفری –  می‌شود بازبیایی و تو ما را ببری
بی تو بابا به خدا مادر و من دق بکنیم  –  تا به کِی در غم هجران تو هق‌هق بکنیم
می‌شود باز تو در خانۀِ ما پا بنهی  –  می‌شود باز مرا در بغلت جا بدهی
می‌شود باز کشی دست نوازش به سرم  –  اشک خونین تو کنی پاک ز چشمان ترم
دل من تنگ برای بغلت شد بابا  – وعدۀِ آمدنت از چه غلط شد بابا
  تو نمی‌آیی و من گرچه یقین میدانم  –  تا ابد چشم‌به‌راه تو ولی  می‌مانم
با خیال تو مرا چشم‌به‌راهی خوش‌تر – هر نفس با غم هجران تو آهی خوش‌تر
سال نو می‌رسد از راه، وَ ما تنهاییم  –  به خدا بی تو دگر خانه نمی‌آراییم
شیشۀِ پنجره‌ها بی توخوشا خاکی‌تر – خانۀِ غم‌زده از داغ تو افلاکی‌تر
اصلاً این عمر بگو یک‌شبه بر ما گذرد – خرمن جان مرا آتش یغما  گذرد
عیدم آن روز که بودی تو کنارم بابا  –  بی تو دیگر به خدا عید ندارم با
عید ما بودی و رفتی و دگر بی عیدیم  – بی تو بابا من و مادر ز جهان بی‌قیدیم
گفته بودی سحری باز تو پس می‌آیی  –  مانده‌ام منتظرت بر گُذرِ تنهایی‌
آسمان باز دلش کرده هوای باران  –  بر زمین غرقه‌به‌خون نعشِ علم برداران
باز افتاده زمین غرقه‌به‌خون‌ها پدری  –  دیده‌ای تا به ابد مانده دوباره به دری
دست و مشک و علم و فرق دوتای قمری  –  عشقِ زینب کِشَد این نقشِ شکوه از پدری
اندر این عالم ظلمانی بیگانه به نور  – دل فقط کرده خوشم وعدۀِ او را به ظهور
دانم آن یوسف گم‌گشته سحر بازآید  –  برده صد غافله دل را به سفر بازآید
به امید ظهور حضرت یار …
شنبه 15 اسفندماه 1394- منصور نظری