گروه : عمومی
ساعت : ۰:۳۹
شناسه : 2777
تاریخ : ۲۸ دی ۱۳۹۳
گفتگویی جالب و خواندنی با مرحوم آیت الله مروجی(ره) توسط دکتر محمد جعفر محمد زاده+عکس

بنده تقريباً قبل از اقامت دائمي در كوهدشت يكبار براي تبليغ در ماه محرم يا رمضان به كوهدشت آمده بودم و اين مربوط مي شود به سال 1339 كه بنا به مآموريت از طرف حضرت آيت اله كمالوند آمدم.   اشاره : به روال معمول همه علاقمندان ودوست داران مرحوم آیت الله مروجی که هر […]

بنده تقريباً قبل از اقامت دائمي در كوهدشت يكبار براي تبليغ در ماه محرم يا رمضان به كوهدشت آمده بودم و اين مربوط مي شود به سال 1339 كه بنا به مآموريت از طرف حضرت آيت اله كمالوند آمدم.

 

اشاره : به روال معمول همه علاقمندان ودوست داران مرحوم آیت الله مروجی که هر از گاهی با اغتنام فرصت از سایه سار لطف و معنویتش بهره می بردند، به منزل محقر وبا صفایشان رفتم، از قبل قصدی برای انجام مصاحبه نداشتم به نیت چند دقیقه مختصر رفتم بعد که فکر مصاحبه به  سرم زد اصلا نمی دانستم این مصاحبه را کی منتشر خواهم کرد،  گرچه مدتها بود مشغول ودر فکر کتاب “کوهدشت شناسی” بودم،یک باره به ذهنم خطور کرد که برای هر کجا که باشد این فرصت به دست آمده را باید قدر دانست.کمتر هم به این اندیشیدم که انتشار این مصاحبه ممکن است به بعد از حیات ایشان موکول شود. مرحوم آیت الله ماشاء ا… مروجي شخصيتي برجسته وبه یاد ماندنی است كه مردم لرستان به ویژه کوهدشت سالهاست با چهره  و نام او آشنا هستند، نيم قرن در كوهدشت عمر گذرانيد ومدتی در خرم آباد. از نزدیکان و افراد مورد وثوق مرحوم آیت الله آقا روح الله کمالوند(ره)بود. سرد و گرم كوهدشت را در بیش از پنجاه سال  تجربه كرد، و تا بود در دلهای مردم جا داشت واز آن پس که رحل اقامت در جهان دیگر افکند وبه دیار معبود شتافت یاد و خاطره اش  در دلها ماندگار است.  در این گفت گوی ساده و صمیمی کلام او به ویژه خاطرات واطلاعات صادقانه و دقيق او شنیدنی و آموختنی بود.در24/1/80  مصادف با 18 محرم 1422خدمتشان رسیدم و ساعتی را مهمان اتاق كوچك و روح بزرگ و حرفهاي گرم و ساده و صميمي او شدم .گفته ها و خاطراتش را نقل کرد  و حرفهاي ناگفته ديگر را از چهره اش می شد خواند.  تاخیر در انتشاركتاب “كوهدشت شناسي” وتردید هایی که برای تداوم کار آن داشته و دارم انتشار  اين مصاحبه را آنقدر به تعویق انداخت تا اینکه اینک در چهارمین سالگردش در این مجموعه  تقديم علاقمندان  مي شود .

 

*از اينكه فرصتي پيش آمد و پذيرفتيد که به برخی پرسش ها پاسخ بفرمایید بسيار ممنون هستم . لازم ميدانم انگيزه خودم را از اين مزاحمت عرض نمايم ؛ توجه به اينكه تاريخ كوهدشت از جهات مختلف براي من و بسياري از همشهريان و حتي هم استاني ها پرجاذبه و خواندني است. اگر توفيقي حاصل شود بناست مجموعه اي در اين زمينه بويژه تاريخ يكصد ساله کوهدشت گردآوري و تأليف گردد.

 

جنابعالي كه بحمدالله تجسم صدق و درستي گفتار هستيد قطعاً مي توانيد از مدت حضور خود خاطرات شیرینی بيان بفرماييد بويژه در بعد مسائل ديني و شرعي كوهدشت اطلاعات مفيدي در سينه شما نهفته است و هم اينكه شخصيت حضرتعالي براي مردم بسيار دوست داشتني و پرجاذبه است و مردم دوست دارند بيشتر از آنچه خود دربارة‌ شما مي دانند از زبان خودتان بشنوند. حال استدعا دارم هر گونه صلاح مي دانيد شروع بفرمائيد .

 

بسم الله الرحمن الرحيم. ضمن تشكر از شما. بنده تقريباً قبل از اقامت دائمي در كوهدشت يكبار براي تبليغ در ماه محرم يا رمضان به كوهدشت آمده بودم و اين مربوط مي شود به سال 1339 كه بنا به مآموريت از طرف حضرت آيت اله كمالوند آمدم.

 

در آن روزها پاتوق طلاب و محل اسكان آنها منزل آقاي حاج سيد علي رضا هاشمي بود. آن سال اول تجربة خوبي كسب كردم، با مردم آشنا شدم و احساس كردم كه مي توانم با اين مردم زندگي كنم و همان موقع با خودم گفتم اگر بنا شد در جايي مقيم باشم كوهدشت مي تواند جاي مناسبي باشد.

 

 

 

* بعد از سفر اول چه سالي به كوهدشت آمديد و مقيم دائمي شديد؟

 

سال بعد يا در فصل تبليغي بعدي همان سال وقتي براي اعزام به بيت مرحوم آيت ا… كمالوند رفتيم ايشان دوباره پيشنهاد دادند كه مجدداً‌ به كوهدشت بروم و من هم پذيرفتم ، اما همانجا آقاي ديگري به نام آقاي حجازي كه از دوستان آقاي شيخ مهدي قاضي خرم آبادی بودند آمدند و درخواست كردند كه به كوهدشت بروند، بنده هم حرفي نداشتم چون هدف اصلي تبليغ بود و اداي تكليف و تفاوت چنداني نداشت به هر حال در آن فصل ايشان به كوهدشت و بنده به پلدختر رفتم. در پلدختر كار تبليغ خوب پيش رفت با مردم خوب ارتباط برقرار كردم به نحوي كه از محل وجوهات و زكات مردم تعداد قابل توجهي گاو و گوسفند و مقاديري گندم و جو بار يك كاميون نمودم و به خرم آباد آوردم و تحويل دفتر آيت الله كمالوند دادم .

 

*كار آقاي حجازي در كوهدشت چگونه بود؟

 

آقاي حجازي از قبل هم کوهدشت می آمدند و كارهاي مهمي را آغاز كرده بودند،کار احداث مسجد  جامع كوهدشت را پیگیری و در واقع اولين نماز جماعت در كوهدشت هم فكر مي كنم در همان زمان در حاشيه رودخانة وسط شهر نزديك چشمة آبي كه معروف بود به چشمة علي رضا خان برگزار گرديد اما در مجموع كار به نظر خود ايشان نگرفته بود و سال بعد ديگر نيامدند.

 

*الان از آقاي حجازي اطلاعي نداريد؟

 

ايشان چندي پيش دو جلد كتاب تأليف خودش را برايم فرستاده بود.

 

*برگرديم به كوهدشت، در هر حال شما  از 40  سال پیش مقيم كوهدشت هستید ‌از سالهاي اوليه ورودتان بفرمایید .

 

بله ، ورود ما اول منزل مرحوم حاج توكل جايدري بود که از كسبة خوب آن زمان كوهدشت و اصالتاً‌ هم مال كوهدشت نبود. احتمالاً خرم آبادي بود. حدود 2 و نیم سال منزل ايشان  ساكن بوديم. بچه ها هم به غير از شيخ احمد و دكتر محمود همه متولد كوهدشت هستند .

 

*از جناب حجت الاسلام والمسلمين دكتر عيدي شنيدم كه مسجد جامع كوهدشت در سال 1329 كلنگ زده شده است. وقتي شما به كوهدشت آمديد كار مسجد تمام شده بود يا نيمه كاره بود؟

 

بله كلنگ زده شده بود . ظاهراً‌ مرحوم آيت الله كمالوند اين كار را كرده بودند اما تكميل آن در زمان حضور آقاي حجازي بوده موقعي كه من آمدم شبستان مسجد كارش تمام بود و حتي سنگ بزرگي هم كه براي ستون وسط تراشيده بودند آمادة نصب بود اما حياط نداشت كه سال بعد با كمك مردم حياط مسجد را هم كشيديم.

 

از سمت چپ: مرحوم معمار محمد زنگنه و دیگر افرادی که مشغول تکمیل گنبد مسجد جامع کوهدشت می باشند.

 

 

*زمين مسجد از آن چه كسي بود؟

 

زمين در محدودة زمينهاي علي رضا خان غضنفري بود اما از اين بابت من خوشحال بودم كه زمين مسجد قبلاً‌  تپه اي بوده و ملك شخصي كسي محسوب نمی شد.

 

*پول ساخت مسجد را چه كسي داده بود؟

 

اينطور از آقاي حجازی شنيدم كه مرحوم آيت الله كمالوند هزار تومان از خودشان داده بودند و پنج هزار تومان از دفتر آيت الله بروجردي گرفته بودند.

 

*از كار مسجد صاحب الزمان چه اطلاعاتي داريد؟

 

آقاي حجازي تا در كوهدشت بودند نقشه مسجد را تهيه كرده بودند زمين مسجد هم مالک مشخصي نداشت تقريباً‌ حالت مجهول المالك بود . بعداً‌ محل نزاع چندين نفر بود كه مدعي مالكيت بودند. اما تا آنجا كه بنده اطلاع دارم بعضي خيرين از جمله حاج سيد علي رضا هاشمي و حاج پاپي علي ميرزايي سرخير شدند و پولي جمع كردند و مردم هم انصافاً كمك كردند تا بالاخره زمين را از مجتهد آن زمان يعني آيت ا… كمالوند به عنوان مجهول المالك به قيمت 3000 تومان خريداري كردند و وقف مسجد نمودند.

 

*مسجد صاحب الزمان با اینکه مسجد جامع شهر نبود ولی بسیار حایز اهمیت است به ویژه پس از انقلاب  فراز و فرود های زیادی هم طی کرده تا سرپا شده است.ظاهرا برای تهیه و خرید زمینش هم خیلی ها زحمت کشیده اند؟

 

 زمين مسجد سالها معطل مانده بود تا اينكه با تلاش مردم منطقه بويژه خيرين و كوشش روحانيون فعالي چون آقاي حجازي و بعدها هم آقاي حسامي كه سالهاي قبل از انقلاب و متصل به انقلاب در كوهدشت بودند كار ساخت مسجد آغاز شد تا بالاخره همين است كه امروز مي بينيد. نقشه اش را هم از روي نقشة مسجد اعظم قم كشيدند. البته نقش آقاي حاج سيد علي رضا هاشمي در ساخت مسجد بسيار برجسته و مبرز بوده است.

 

 

* كلنگ مسجد حضرت صاحب الزمان را چه کسی زده بود وآیا مرحوم شهید آيت ا… مدني در احداث آن نقشی داشتند؟

 

از اين موضوع اطلاعي ندارم، گويا خود آيت ا… كمالوند کلنگ زده اند .

 

*از رژيم گذشته بفرمائيد. آيا در شهر كوچكي مثل كوهدشت هم گير و بندهاي ساواك وجود داشت؟

 

بله،معمولاً‌ سالي يك مرتبه ما را مي بردند و سين و جيم مي كردند، سؤالهاي مختلف مي پرسيدند و برايمان خط و نشان مي كشيدند.

 

*از خاطرات آن دوره بفرمایید.

 

در سالهاي آغاز طلبگي استادي داشتم به نام آسيد عبدالحسين قدقني كه درسي به من داد كه در همه دوران گير و بند ساواك به دردم خورد. حكايت از اين قرار بود كه ايشان گفتند: كه در زمان رضاخان پدرم را گرفتند بردند تأمينات، مردم آمدند در خانه مان و تجمع كردند كه مرا بجاي پدرم ببرند مسجد تا نماز بخوانم، آن موقع من به مردم گفتم برويد من خودم خواهم آمد. وقتي همة مردم رفتند من تنها راه افتادم و رفتم مسجد علت اين كار هم اين بود كه من وانمود كنم كه كسي نيستم و از مسائل دور و برم زياد اطلاعي ندارم و مريد و شاگردي هم ندارم زيرا اگر رژيم  مي فهميد كسي دور و برش شلوغ است فوري او را مي گرفت و بازخواست ها و بازجويي هاي طولاني در انتظارش بود. بنابر همين درس، من وقتي به ژاندارمري رفتم پاسخهاي گمراه كننده مي دادم وقتي سؤال مي كردند دور و برت چه كساني هستند مي گفتم كه من تنها هستم و مريد و شاگردي ندارم تا اينكه بآنها تصور کردند كه من آدم بي خطري هستم .

 

*در رژيم گذشته معمول بود كه وعاظ و اهل منبر را مي بردند و مجبور و مكلف مي كردند كه براي شاه دعا كنند با اين مسأله چطور برخورد مي كرديد؟

 

اين مسآله در ايام ويژه اي مثل چهارم آبان و ششم بهمن اتفاق مي افتاد كه ما نيز غالباً‌ در آن ايام به گونه هاي مختلفي تفره مي رفتيم معمولاً‌ در آن ايام به اتفاق برخي از دوستان از شهر خارج مي شديم غالباً به همراه حاج سيد علي رضا هاشمي به پلدختر، خرم آباد و يا جاهاي ديگر مي رفتيم.

 

*با اين اوصاف چشمان تيز ساواك هيچگاه نتوانست شما را گرفتار نمايد؟

 

يك موقعي فرمانده گروهان ژاندارمري مأموريني فرستاد مسجد، نزديكهاي غروب بود به من گفتند كه براي كاري به ژاندارمري بيا به آنها گفتم كه الان وقت نماز است فردا می آییم، در آن موقع يكي از طلبه هايي كه از قم براي تبليغ آمده بود همراه من بود مأمورين گفتند پس اگر اينطور است فردا ايشان هم بيايند. فرداي آن روز رفتيم فرمانده گروهان پس از مقدمه چيني گفت : مي دانيد كه به جان اعليحضرت سوء قصد شده است و ما وظيفه داريم به جان ايشان دعا كنيم. در اين حين شروع كرد به ذكر اوصاف و مكارم نداشته شاه كه چنين است و چنان است در نهايت هم گفت كه شما آقايان لازم است كه از امروز هرجا كه منبر رفتيد به جان شاه دعا كنيد و سلامتي ايشان را از خدا بخواهيد. من در جواب گفتم كه من منبري خوبي نيستم از من بگذريد چون كه من اگر روي منبر بروم و اين درخواست را بكنم مردم خواهند خنديد و اين موضوع براي شاه مملكت هم خوبيت ندارد.

 

فرمانده گروهان ظاهراً از من صرفنظر كرد. نوبت به روحاني همراه رسيد كه ايشان هم در جواب با عصبانيت گفتند: اين كه نشد دعا، دعا يعني اينكه آدم با خدا ارتباط برقرار كند در خلوت و از خدا چيزي بخواهد روي منبر كه نمي شود دعا كرد. بالاخره اين قضيه به مشاجره كشيده شد و فرمانده گروهان با بخشدار وقت كه آدم محترمي بود و اهل تدين هم بود تماس گرفتند و او را در جريان امر گذاشت ايشان انسان خوبی بود و با بنده ارتباط خوبي داشت اما غير محسوس، فوري خودش را رساند بعد از مطلع شدن ، ابتدا خواهش كردند که اگر می شود شما نظر ژاندارمری را بپذیرید اما وقتي ديدند كه ما نمي پذيريم گفتند آقاي فرمانده وظيفة تعيين سخنران با بنده است و من خودم قضيه را حل مي كنم بعد مرا به گوشه اي كشيد و گفت اينها دنبال بهانه مي گردند شما يك لطفي در حق من بكنيد فردا بياييد در جلسه و در گوشه اي خود را نشان بدهيد بعد هم زود برويد. بالاخره ما خواهش آقاي بخشدار را پذيرفتيم فرداي آن روز كه مراسم شكرگذاري بود، بصورت گذري از خيابان بازارچه به سمت مسجد عبور كرديم که نه تنها معنی حضور نداشت بلکه بوی بی اعتنایی هم می داد.

 

*سخنران جلسه چه كسي بود؟

 

فکر کنم شهردار سخنراني كردند.

 

*وضعيت اعزام مبلغ در گذشته چگونه بود؟

 

مثل حالاها نبود كه دفتر و دستكي باشد آن موقع طلاب از قم مي آمدند خرم آباد و از طريق بيت مرحوم  آيت الله كمالوند به مناطق اعزام مي شدند از روحانيون لرستاني هم گاهي مي آمدند مثل آقاي صدري (امام جماعت مسجد صاحب الزمان خرم آباد) و آقاي سيد علي جزايري و يكسال هم به خاطرم هست آيت الله سيد عبدالحسين موسوي همداني امام جمعه و نماينده ولي فقيه  قبلی همدان به كوهدشت آمدند .محل سكونت و استراحت آنها نيز غالباً‌ منزل مردم بود كه مردم خودشان با اشتياق پذيرايي مي كردند.

 

 

 

*آقا ببخشيد از احوال مرحوم سيد عبدالحسين شيرازي اطلاعي نداريد؟

 

موقعي كه من آمدم كوهدشت چند سالي مي شد كه ايشان فوت كرده بود خدا رحمتش كند خيلي براي مردم كوهدشت و آشنايي مردم با دين و احكام شرعي زحمت كشيده بود، مرد زاهد و عابدي بوده اطلاع درستي ندارم فقط پیرزنی بود كه خادمة ايشان بود تا سالها بعد من جوياي احوالش مي شدم كه مبادا در سختي روزگار بگذراند .

 

*از دوران تحصيل و طلبگي بفرماييد . از شروع طلبگي؟

 

طلبگي را از بروجرد شروع كردم . زماني بود كه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي در بروجرد اقامت داشتند چند سالي مقدمات را خواندم تا اينكه با فشار رژيم شاه به سربازي اعزام شدم.

 

*حتماً از دوران خدمت سربازي هم خاطرات خوبي داريد؟

 

بروجرد كه بوديم در اول طلبگي آنوقت قانون معافيت طلاب وجود نداشت اما فرمانده حوزة‌ نظام وظيفه به مرحوم آيت الله بروجردي قول داده بود كه هر كسي كه شما معرفي كنيد از خدمت معاف مي كنم و بدين ترتيب حاج احمد،خادم آقاي بروجردي براي طلاب نامه مي نوشت و آنها نيز به بهانه هاي مختلف از جمله نقص عضو و كفالت از خدمت معاف مي شدند. من هم روزي نامه اي محضر آقا دادم و ايشان به حاج احمد ارجاع فرمودند حاج احمد گفت: كه چه بنويسم، شل است، كور است و …. گفتم هيچ عيبي ندارم ايشان گفتند مانعي ندارد چاره اي نيست الا اينكه بگويم آقا گفته اند اين طلبه معاف شود در آن موقع من مانع شدم و گفتم كه حيف است كه از شخصيت آقا مايه بگذاريم و شما رو بيندازيد به يك آدم بی دین . بالاخره من به سربازي اعزام شدم و حدود 21 ماه در خرم آباد خدمت كردم و سه ماه آخر هم معاف شدم.

 

* قضيه معافيت چگونه بود؟

 

مرحوم بروجردي به شدت مريض شده بود و او را به تهران مي برند براي معالجه، بين راه چشم باز مي كند و حرم حضرت معصومه(س) را مي بيند گويا همان جا نذر مي كند كه اگر شفا يافت بيايند و در قم مقيم شوند به هر حال به تهران مي روند و معالجه مي شوند. – محمدرضا  شاه  هم تازه به قدرت رسيده بود – به ملاقات ايشان مي روند و از آقا مي خواهند اگر خواسته اي دارند بفرمايند آقا هم فرصت را غنيمت مي شمرد و از شاه درخواست مي كند كه به طلاب علوم ديني معافيت بدهد شاه هم قبول مي كند و اين مسأله مصادف بوده با بيست و يكمين ماه خدمت سربازي من كه معلوم شد نتیجه همة دعا و نذر و نياز من نتوانست بيشتر از سه ماه از خدمت مرا كم كند (با خنده).

 

* پس از خدمت درس را چطور ادامه داديد؟ آيا به قم رفتيد؟

 

نه رفتم بروجرد ولي خيلي از درس عقب مانده بودم آنچه هم كه خوانده بودم فراموش كرده بودم نياز به مرور مجدد داشتم ، چاره را در اين ديدم كه خدمت آقاي سيد عبدالحسين قدقني برسم ايشان استادي بود بسيار سخت گير و سريع ، روش تدريس خوبي هم داشت تا طلبه درس را ياد نمي گرفت رهايش نمي كرد بعد از مدتي تصميم گرفتم به قم بروم در راه قم در مسير ملاير مي رفتم شب را در ملاير ماندم چند نفر از دوستان هم همراه بودند قسمت اين طور شد كه يكشب ماندن ما هشت ماه طول بكشد. حوزة ملاير به همت فرد خيري به نام حاج امين اداره مي شد.

 

ايشان مرد نيكي بودند و خيلي علاقمند به توسعة حوزه و دروس ديني بودند. شبي مهمان منزلش بوديم يكي از حضار از ايشان پرسيد كه حاج آقا چه اصراري داريد كه اين همه طلبه اينجا درس بخوانند و مدام هم بر اضافه شدن آنها و تلاش آنها در درس خواندن تأكيد داريد. مرحوم حاج امين مثالي زدند كه در آن زمان و هم اكنون هم براي من جالب و عبرت آموز است.

 

ايشان گفتند: در زمانهاي دور براي انتخاب پادشاه  (پرنده) بازي را به پرواز در مي آورند تا روي سر پادشاه جديد بنشيند باز رفت و رفت تا بر سر يك آدم گدا گشنه و  پا برهنه نشست. با كبكبه و دبدبه او را آوردند و وارد كاخ كردند بلافاصله شاه به وزير دستور داد كه برايش لباس تهيه كنند وزير رفت و مثلاً بيست دست لباس آورد فردا هم دستور دادند كه برايش لباس تهيه كنند فردا هم به همين منوال گذشت و روزها مي گذشت و لباسها روي هم جمع مي شد تا اينكه وزير لب به اعتراض گشود كه جناب شاه اين همه لباس براي چيست؟ شما كه هنوز بسياري از آنها را نپوشيده ايد؟ شاه گفت اي وزير!  آنقدر برهنگي كشيده ام كه اگر لباسهاي تمام عالم را برايم بياوري باز پوشيده نمي شوم.

 

حاج امين گفت: حال ما مردم ملاير از اين قرار است آنقدر بي عالِم بوده ايم و آنقدر ضعف ديني و علمي داشته ايم كه هرچه از اين كارها (توسعه حوزه) بكنيم جبران آن همه بی عالمی و دوری از دین را نخواهد كرد.

 

بالاخره بعد از ملاير مدتي هم به همدان رفتم و از آنجا راهي نجف اشرف شدم .مسافرت نجف رفت و برگشت يكسال و نيم طول كشيد كه فقط شش ماه آن در رفت و آمد بودم. وقتي هم كه به نجف رسيدم مركزيت حوزة علميه به قم منتقل شده بود و جاذبه هاي علمي نجف از بين رفته بود و لذا ناچار به قم آمدم.

*در چه سالي به قم برگشتید؟

سالهاي 22 و 23 بود كه از آن زمان در قم ماندم تا سال 40 كه به كوهدشت آمدم و از آن سال مگر به ضرورت و موقت از كوهدشت خارج نشده ام .

 

*بركت وجود حضرتعالي براي مردم كوهدشت بر كسي پوشيده نيست، هدايت و ارشاد مردم كوهدشت، تأسيس حوزة علميه، تربيت فرزندان اهل علم و با فضيلت و نيز اهداء شهيد گرانقدري به انقلاب اسلامي و دهها بركت آشكار و پنهان ديگر. اميدوارم كه خداوند عمر با بركت شما را افزون بگرداند و بندة حقير نيز بتوانم با تنظيم و درج اين مصاحبة مختصر و مجمل و البته پرمحتوا گوشه اي از زحمات شما را قدر دانسته باشم و مشتاقان كلام شما با اين قطرات اندك صحبت تراوت بیابند.

 

در پايان سخن اشكهاي جاري در چشم آقاي مروجي نمايان شد و همچنان که چشمانش را به آرامی روی هم گذاشته بود، با لبخندي آميخته با اشك اين جملة پاياني را بر زبان آورد : “الحمدُلله، ولي چه فايده دارد، زندگي من چه دردی از دیگران دوا مي کند؟!”

 

 

معرفی کتاب:

“نیم قرن با مردم” کتابی است در قطع پالتویی و در 71 صفحه که به مناسبت چهارمین سالگرد ارتحال ملکوتی آیت الله مروجی به اهتمام محمد جعفر محمد زاده از سوی انتشارات طهورا منتشر شده است.

 

پس از انتشار لاله های واژگون کوهدشت این دومین کتاب از سری کتاب کوهدشت است که منتشر می شود .