گروه : عمومی » کوهدشت » لرستان
ساعت : ۱۲:۴۳
شناسه : 30339
تاریخ : ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
کاش پدر، همیشه دست خالی برسد! کاش پدر، همیشه دست خالی برسد!

خواهرها هیچ وقت نمی خندند. میان مرگ و زندگی خانه را آب و جارو می کنند. مادر و پدر تمام زندگی را در اعتیاد، دود کرده اند.

به گزارش«کانون سبحان»؛ ، با صدای باد به پنجره خودش را جابجا می کند. نیم تای در با شدت باد باز شده است. هر بار که باد، تندتر می شود؛ صدای جیرجیر در هم بیشتر می شود. دفتر مشق را نیم تا روی زمین می گذارد. به سمت پنجره می رود. پنجره ی زهوار دررفته ی خانه را با چوبی به هم متصل می کند.

خواهر کوچکتر از پشت دیوار سرک می کشد. مادر با قدمهایی آهسته به زیر پتو می خزد. خواهر بزرگتر چشمهایش را لای دفتر مشق پنهان کرده است. کش دار می نویسد بابا می آید. با گوشه ی چشم به جاده ی روستا نگاه می کند؛ جاده ای که هر روز به روستا برای آمدن بابا ختم می  شود.

اعتیاد در کوهدشت/ خانواده معتاد

فقط مرگ می تواند پدر و مادرم را نجات دهد

دختر بزرگ خانواده 22 سال دارد. او تنها حامی برای برادر و خواهر کوچک ترش است. چهره ی استخوانی اش نشان می دهد او هم روزی شبیه خواهر کوچکش زیبا بوده. روبروی دوربین کارگردان از تنگناهایی که کشیده، حرف می زند. گریه نمی کند. چشم هایش تهی می شود و تو را می ترساند:«فقط مرگ می تواند پدر و مادرم را نجات دهد.»

گوشه های روسری اش را به پشت گردن می اندازد. چهره ی استخوانی اش بیشتر پیدا می شود. دفتر مشق را دست نخورده به گوشه ی خانه پرتاب می کند:«از صبح رفته و هنوز خبرش نرسیده. معلوم نیست بابا کی می آید؟»

نمای ورودی ساختمان با مشتی سنگ و کلوخ که جلوی راه ورودی را گرفته از ریخت افتاده. پوسته‌های دیوارهای خانه خراب شده و پنجره ها، پرده ای ندارند. کاه گِل دیوارها ریخته شده. مادر، نگاهش در دور دست ها سیر می کند. مشغول دوک ریسی پشم مردم آبادی است. هر پشم گوسفند که به دستش برسد؛ دستمزدش 5 هزار است.

اعتیاد در کوهدشت/ خانواده معتاد

کف دستش را روی ترک دوک می کشد:«از 19سالگی گرفتار مواد شده ام.» نگاهش در نخهای دوک ریخته می شود. تابستان که می شود؛ همه خانواده به کوه های اطراف روستا می روند تا به قول خودشان رزق شان را درخت های آنجا به دست بیاورند. از شاخه ی درختهای کوهی، سقز را با پرتاب سنگ نشانه می روند. سنگ که به شاخه ها پرتاب می شود؛ سقز را با خود به زیر درخت می کشاند.

خواهرها سقز را از روی زمین جمع آوری می کنند. مادر سقزها را برای فروش به شهر می برد. اندک پولی، دستهایش را گرم می کند. به خانه می آید. خواهر کوچک تر، در خانه را باز می کند. سنگ کنار پاگرد را پشت در می گذارد. مادر چند بار آب دهانش را قورت می‌دهد. دندان های ریخته اش را لای روسری پنهان می کند:«به زحمت توانستم سقزها را بفروشم.»

پدر در خانه نیست. مادر، سراغش را از دختر بزرگتر می گیرد. به چشمهای مادر خیره می شود. کلام مادر را می بُرد:«تا پایین دست جاده رفتم؛ خبری از مینی بوس نیست.» مادر، خودش را جابجا می کند. دستش را روی زانو می زند. با نگاهی نامطمئن به ایوان خانه می رود.

اعتیاد در کوهدشت/ خانواده معتاد

بابا می آید

چشمهای روشنِ خواهر کوچک تر از کلافگی خواهر بزرگتر عبور می کند. خواهر کوچک تر، صورتی پهن و ابروهایی باریک و چشم‌های گرد قهوه‌ای دارد. دوربین محبوبه محرابی پور(کوهنانی) کارگردان فیلم« بابا می آید» روی پیراهن گلدار خواهر بزرگتر، چرخ می خورد.

این کارگردان به یکی از روستاهای اطراف کوهدشت رفته تا روایت اعتیاد در این خانواده را روی صحنه ببرد. صدای ضربه ای به در می آید. خواهر بزرگ تر بی آنکه به اطراف نگاه کند به سمت در می رود. خواهر بزرگتر تسبیح آبی رنگ را دانه دانه می چرخاند. بابا از کوهدشت آمده. با قدمهایی بلند به خانه می آید.

اعتیاد در کوهدشت/ خانواده معتاد

نشئه از فقر

خانه‌ی روستایی پناهگاه آنهاست؛ خانه‌ای با پنجره‌های شکسته و آفتابی که به خانه نمی تابد. خانه در وسط روستا است. مادر، چادرش را روی رخت آویز شکسته ی خانه آویزان می کند. روی زمین چهار زانو می نشیند. با فندک شروع به کشیدن مواد می‌کند.

دود سفید و غلیظ در اتاق مادر را سرمست کرده. دندانهای ریخته، صورتش را تا بناگوش باز می کند. با حالت سرمست بیرون می آید. روبروی اتاق می ایستد. پک های سیگار از روی لبش دود می شود.

از بس که نشئه است؛ نمی تواند حتا بند کفشهایش را به هم گره بزند. بستن گره ی کفشهای کتانی و رنگ و رفته اش، او را تا دقایقی معطل می کند. خواهر کوچک تر از خانه بیرون می رود. دوربین کارگردان سایه به سایه اش راه می رود. کارگردان حدود یک ماه است که به روستا آمده. در روزهای اول، دوربین غریب است. اجازه ی فیلمبرداری را نمی دهند.

محبوبه محرابی پور، چند سالی می شود که خاک هنر را به دندان گزیده. سال ها داستان نویسی را با جان خودش بلعیده است. برای روایت جهان مردم می خواهد به میان آن ها برود. دست به کار فیلم مستند می شود. برای ساخت فیلم مستند به جاهای مختلفی مراجعه می کند. آن گونه که باید تمام عشق و سختی هایش برای ساخت مستند به چشم نمی آید.

اعتیاد در کوهدشت/ خانواده معتاد

استادِ انسان

در این میان اما دلگرم به راهنمایی های استادش، آرش طولابی، کارگردان و تهیه کننده و مسئول امور هنری اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان کوهدشت است:«در این دوره و زمانه کم است افرادی که دست دیگران را بی هیچ حسابگری و انتظاری بگیرند. من زمانی به سمت آقای طولابی رفتم که از جهان داستان نویسی ناامید بودم و در شهرم کسی نبود که یاری گرم باشد.

چند بار به خرم آباد رفتم و از یکی از دوستان داستان نویس کمک خواستم؛ ولی همیشه بهانه های زیادی وجود دارد؛ برای این که از زیر بار مسئولیت انسانیمان شانه خالی کنیم. ما انسانیم و در قبال هم مسئول هستیم. به نظر من هنرمند واقعی کسی هست که بتواند مأمنی برای هر کسی که به پناهش می رود؛ باشد و این قدرت در وجود بزرگواری چون استاد طولابی هست و من در هنر خودم را مدیون وی می بینم.»

 در کنار این دلگرمی ها خودش دست به کار می شود. دوربین فیلمبرداری اش را با قرض تهیه می کند. برای فیلم مستند به یکی از روستاهای شهرستان کوهدشت می رود.

زمستان است. برف تمام روستا را گرفته. وسیله ی گرمایی نیست. با کمک «ماهر صالحی» یکی از دوستانش، اتاقی بدون بخاری را در روستا اجاره می کنند. هیزم های اندک، خانه را گرم نمی کند. کارگردان، اما می خواهد تمام رؤیاهایش را در فیلمسازی روایت کند.

اعتیاد در کوهدشت/ خانواده معتاد

اعتیاد در چشم مادر

محبوبه محرابی پور، کارگردان جوان «بابا می آید» حالا روزهای روشنی را در آینده در پیش دارد. فیلم مستند او توانسته روایت دردهای یک زندگی با فقر و اعتیاد را به روی صحنه ببرد. این خانواده ی روستایی روبروی دوربین کارگردان، داستان خود را روایت می کنند. دوربینی که میانجی واقعیت و روایت شده و می تواند روایتهای یک حادثه را به تماشا بنشیند.

روایت‌های مستند، دیالوگ‌ها و اتفاقات، همان چیزی است که در صحنه واقعی زندگی برای این خانواده رخ داده و هم حسی مخاطب را به همراه دارد. حالا چند ماهی از ساخت مستند «بابا می آید» گذشته است. کارگردان فیلم را برای بازبینی برای شبکه ی مستند فرستاده.

خواهر بزرگتر حال و روز خوبی ندارد. میان مرگ و زندگی خانه را آب و جارو می کند. مادر همچنان دود می کند. نگاه دوربین روی برفهای جاده و چشمهای مادر کات می شود.

انتهای پیام/

گزارش: فاطمه نیازی /آسوبان

کانال تلگرامی کانون سبحان