گروه : عمومی » لرستان » یادداشت
ساعت : ۰:۲۹
شناسه : 53121
تاریخ : ۰۷ فروردین ۱۳۹۷
واکنش داریوش جعفری هنرمند کوهدشتی در مورد اهانت به مردم این شهرستان واکنش داریوش جعفری هنرمند کوهدشتی در مورد اهانت به مردم این شهرستان

  به نام خدای بسیار بخشنده و بسیار مهربان من کوهدشتی نیستم! این روزها چه بسیار ادعای کوهدشتی بودن از سر و کول فضاهای مجازی و غیر مجازی بالا رفت! بیایید باهم در کوهدشت دوری بزنیم بعد انصافا ببینیم کوهدشتی هستیم یه نه! صبح که بیدار میشوی دختربچه های یتیم همسایه سمت راست را میبینی […]

 

به نام خدای بسیار بخشنده و بسیار مهربان
من کوهدشتی نیستم!
این روزها چه بسیار ادعای کوهدشتی بودن از سر و کول فضاهای مجازی و غیر مجازی بالا رفت!
بیایید باهم در کوهدشت دوری بزنیم بعد انصافا ببینیم کوهدشتی هستیم یه نه!
صبح که بیدار میشوی دختربچه های یتیم همسایه سمت راست را میبینی که کنار جوب بازی میکنند. بیوه زن روبه رو که چهار فرزند دارد در حال جاروب جلو منزل اجاره ایش به شعاع حدودا ده متر است. چند قدم بالاتر نوجوانان و جوانانی مشغول گوشی بازی هستند. سر کوچه و سر بسیاری کوچه ها جوانان معمولا شاوالجافی پوشی هستند که غالبا حرف خاصی برای اختلاط با هم ندارند. مغازه های کم مشتری چند خط در میان بازند. اما مغازه و کیوسکهای مخصوص فروش دخانیات و وسایل قلیان پر رونقند. در لابه لای کوچه ها به کرّات از بوی گند ریتق و جویهای سرخ و قفسهایی که نماد مرغ زنده اند به فروش غیر مجاز و فقیرانه ی ماکیان پی خواهی برد. امواج مشاغل کاذب اندر کاذب تو را آرام آرام به مرکز شهر هدایت میکند. جایی که بالاشهر محسوب میشود. در بازارچه و کوچه هایش نبض پزشکی میزند و بازار طبابت گرم است. پزشکانِ دائما تعویض شونده ای که معمولا جوان و تازه کار آمده و باتجربه و حکیم از این روستای بسیار بزرگ میکوچند و به کلانشهرها میپیوندند. کوهدشت شهری که تمام مغازه هایش تخفیف میدهند بجز داروخانه ها!
کوهدشت!
کوهدشت یک بنبست مطلق. یک قیف برعکس. یک پیردخترِ ازدواج نکرده ی مُطَلقه. شهری که تقریبا بسیاری از ساکنانش آرزوی هجرت دارند و تا دستی به دهان رسیده و چهارچرخه ای مهیا شده پرواز اتفاق می افتد. کوهدشت شهر نزاع های معمولا بی علت. شهر تیراندازی های شبانه. کوهدشت شهر کارگران فصلی شرافتمندِ از کوهدشتی بودن، خجالت کشیده ی شرمسار از زن و فرزند!
کوهدشت شهرِ اولِ بیکاری!
گاهی از خانه های کوتاه قد شهر و مردمان همیشه راضی و میهمان نواز که خسته میشوی به دشت میزنی. آنجا از کرور کرور کشتزارهایِ دیم میگذری که تک تک علفهایش دست به آسمانند و در آرزوی تکه ابر و چکه بارانی به زردی میزنند.
کمی آنسوتر به کوهستان که نزدیک میشوی بلوطهای نیمه سبز و نیمه سوخته و نیمه کرم خورده و زخم تبردیده را مبهوت میشوی که در لابه لای آنها چالزغالهای غیر مجاز منتظر سیاه سوخته کردن درختان چندصد ساله اند.
در رکاب حورَتاو، دیوارنگاره های چندهزارساله ی تقریبا محو شده ی میرملاس را میبینی که چشم و رنگشان به انتظار دانشمندان و جهانگردان رونق بخش و ارزآور سفید شده است.
در این هنگام بیت خوانی دخترکان فقیر بغض ات را میپراند. ژنده پوشانی که صبح تا شام بهاری را با آلاکر و توبره ای
به چیدن علفهای خوراکیِ کوهی مشغولند، بلکم وعده ای قوت لایموت را بر سفره ی خانواده سبز کنند. آنان با گله های گرسنه ی همه چیزخوار در قاپیدن گیاهان مفید در رقابتند. گله هایی که از گیاه و گل صحرا و پوست و برگ چُروها و کرفها گرفته تا ته مانده ی خوراک و پوشاک و کاغذ و ظروف یکبارمصرف به جا مانده از پیکنیک کننده ها را میبلعند. و اگر سعادت یاری کند در گوشه کنار دره و ماهور و آسوها دسته دسته جوانانی را میبینی که جهت وقت کشی و احیانا تفریح و لذت صرفا قلیان میکشند نه چیزی دیگر.
اینجا کوهدشت است! همان کوهدشتی که خود به این کوچکی چند گردان بزرگ و مستقل در جبهه ها داشت. با سردارانی که رعب و وحشتشان در دل عراقی ها موج میزد. شهر کاروان کاروان شهید و مجروح جنگی. شهر آیت الله های گمنام. شهر بزرگترین نحوی جهان. شهر ولایت مداران مخلص. شهر هر ساله دارای بهترین رتبه های کنکور کشور. شهر پیشتازان المپیادهای ملی و بین المللی علمی، ورزشی، فرهنگی، هنری و مذهبی. شهر قاریان و حافظان بین المللی، شهر بالاترین بهره های هوشی، شهر مخترعین و مکتشفین، شهر جراحان بین المللی با پنجه های طلایی، شهر سلطان بادهای جهان در موسیقی، شهر حنجره ی زخمی زاگرس، شهر دویست هزار نفری با بیش از دویست نویسنده و صدها عنوان کتاب و نشریه، شهر تنها مجله ی کودکانه ی غرب کشور، شهر هنرمندان کم نظیر، شهر مهندسین و اساتید دانشگاهی ملی و بین المللی، شهری که در جای جای کشور مسئول لایق دارد، اما خالی از نخبه ها و سرمایه ها و سرمایه گذارها.
کوهدشت شهر پُرس و پو!
کوهدشت شهری با قبرستانِ پُر رونق!
اما تو!
تو!
تو!
ای مدعیِ عزیزِ کوهدشتی بودن؟!
برادر و خواهر روشنفکرِ سالهای سال، کوهدشت ندیده ام! عزیز مسئولم! ارجمندِ تحصیلکرده ام! نازنینِ خبرنگارم! پدر و مادرِ به غربت هجرت کرده ی فرزند، دانشجویم! ثروتمندِ گرانقیمتم! سهامدارِ بیکرانه ام! آخوندِ فصیح ام! واعظ بلیغ ام! هنرمندِ مهربانم! بزرگوارِ بازاریم! نمایندگان پیشین و پسین و کوهدشت ترک کرده ام! ای کوهدشتیِ کوهدشت ندیده ام! ای کوهدشتیِ کوهدشت فراموش کرده ام!
همه!
همه!
همه!

میدانم برای گرفتن ماهی های بزرگ باید به اقیانوس زد و میدانم تو صیاد زبردست، در گولاب های این دشت خشک حتی کمچَکُله ای هم برای ضبط کردن نیافته ای و به ناچار برای فتح قله های کمال به مدائن فاضله کوچیده ای.
انصاف داشته باش!
بگو!
کجای تو کوهدشتی است!
به همه بگو!
انصافا سهم تک تکِ ما از زمینه سازی توهین به کوهدشت چه قدر است؟!
منِ ساکنِ کوهدشت و تویِ غریبِ با شناسنامه ی کوهدشت لازم است ابتدا کوهدشتی بودن مان را ثابت کنیم!
بعد؟
بگوییم؟
من کوهدشتی هستم؟؟؟