گروه : عمومی » کوهدشت » لرستان » یادداشت
ساعت : ۲۰:۳۷
شناسه : 55601
تاریخ : ۱۷ تیر ۱۳۹۷
شیخ شهر / یادداشتی از رضا آزادبخت شیخ شهر / یادداشتی از رضا آزادبخت

  سرویس یادداشت کانون سبحان/ رضا آزادبخت: تابستان که از راه می رسید ومدرسه تعطیل می شد عاطلی وباطلی ما بچه ها هم شروع می شد جز یک توپ پلاستیکی که کدام پول روهم می ریختیم ومی خریدیم و ول می شدیم توی زمین های خاکی  تا ظهردنبالش می دویدیم وآخر سر هم خسته وکوفته […]

 

سرویس یادداشت کانون سبحان/ رضا آزادبخت: تابستان که از راه می رسید ومدرسه تعطیل می شد عاطلی وباطلی ما بچه ها هم شروع می شد جز یک توپ پلاستیکی که کدام پول روهم می ریختیم ومی خریدیم و ول می شدیم توی زمین های خاکی  تا ظهردنبالش می دویدیم وآخر سر هم خسته وکوفته سایه ای می نشستیم ولله می زدیم ! خیابان امام مثل الان اینقدر ماشین  روی سینه اش  سنگینی نمی کرد.شاید ده دقیقه ای می گذشت تا ماشینی با صدای تپ تپ وقار قار اگزوزش پیدا می شد.بچه های عاطل ومانده می دویدند وسوار سپر عقبش می شدند تا کمی سواری کنند راننده می زد روی ترمز وپیاده می شد صدتا فحش آبدار نثارمان می کرد !سنگی حواله امان می کرد تا زین میان بر چه کسی کارگر افتد.!غرولند کنان وزیر لب می گفت :تخم جن های بی صاحب وبی پدر مادر!با اعصابی خط خطی انگار سگ دنبالش کرده باشدگازش را می گرفت تا از شر این تخم جن های  سمج راحت شود .

هروز نیم ساعت  مانده به اذان شیخی  با وقارسلانه سلانه بی خدم وحشم با صلابت و طمأنینه وبه  سلام وعلیک  رهگذران  وکاسبان محل  جواب می داد.صدای گرم  مش حسن اذانچی خدایش بیامرزد که اصالتا دورودی  بود  چون  در شهر می پیچید کر کره ها پایین می آمد و نماز خوان های مسجدی برای دست به آب شدن ووضو گرفتن وتقلای صف اول پشت سر آقا با شتاب خودشان را به مسجد می رساندند .پیرمرهای مسجدی شهر صف اول در قرقشان بود کسی حق نداشت اگر دیر وبا تاخیر به مسجد می رسید چایشان را غصب کند.!!چون بد جوری عصبی می شدند .! اگر هم کار از کارگذشته بود وجایشان را گرفته بودند غرولند کنان به نماز می ایستادند اما این نماز بهشان نمی چسبید.!انگار سند صف اول به نام آنها بود .!عرف وعادتی شده بود در میان مسجدیان کسانی که می دانستند که صف اول مال کیها ست مهر وسجاده خود را جایی دیگر پهن می کرد.کلای  (پاپای مسگر )  قرآن خوان مسجد بود “و مراسم ترحیم وختم مردگان شهر را انجام می داد و مش حسن دلیخون  دورودی که اذان چی  وخادم مسجد بود خدایش بیامرزد مردی نازنین و بی آزار اما گاهی که از بی مبالاتی مراجعین مسجد عصبانی می شد از کوره در می رفت وآتش به اختیار هرچه بدزبانی بلد بود نثارش می کرد.! اگر بچه ای گم می شد ومی بردنش مسجد تا مش حسن جار بزند اول چند بار جار می زد اگر خبری از صاحبش نبود  بدون ملاحظه وبا عصبانیت  پشت بلندگو جار می زد صاحب بچه خیر تو خونه ات نیاد بیا بچه تو ببر.!! کمتر رهگذر وبچه  جرات  وجسارت  داشت  به مسجد برود ودر مستراح های مسجد  قضای حاجت نماید.!  حاج علی اکبر دیناری “حاج محمد حسن طهماسبی ومشهدی علی اکبربرادرش وسید علیرضا هاشمی و حاچ قربانعلی قبادی وحاج درویش نوریان وحاج حاتم خان رضایی وحاج اسماعیل خان  و حاج سبزعلی امرایی و مشهدی امیر خان حیدری حاج علی علی اکبر حاتمی حاج اسد مراد نعمتی و حاج یحیی کاشفی و حاج صفدر معینی و حاج ابراهیم هادیان وحاج محمد رضایی وحاج قاسم امرایی وحاج توکل جایدری و حاج ملکی نهاوندی .. .که جز سه تن جمگی دستشان از دنیا و پایشان از مسجد جامع کوتاه شده است  مشتریانذ صف اول بودند گاهی دعوای اینان با غاصبان صف اول دیدنی بود .!

سال 1340 بود که عده ای از همین نماز خوان ها دور هم جمع شدند به سر پزستی سید علیرض هاشمی رفتند پیش آیت اله کما لوند نماینده آیت اله بروجردی در لرستان تا یک روحانی برای امور شرعی شهر وتبلیغ احکام دینی به کوهدشت اعزام نماید.بهار 1342 آیت اله شیخی جوان ووارسته از مردمان بروجرد را روانه کوهدشت کرد.شهری که نماز خوان داشت اما مسجد نداشت .شیخ ماشااله مروجی روحانی وارسته ای که از همان آغاز جوانی دنیا را طلاق داده و در حوزه ای علمیه در حجره های فقیر طلبگی به نظاره دنیا و مردمان نشست و در تذهیب نفس وجلای روح خود کوشید وجانش را با سختی وریاضت ووارستگی صیغل وجلا داده وگوهر وجودش را نمایان ساخت.طلبه جوانی که با حکم رضا شاه به سربازی رفت ودر محیط نظامی گری  وقدغنی نماز وروزه ولاقیدی جوانان سرباز نمازش را ترک نکرد حتی در جلوی چشم فرمانده عرق خورش که که چون مست می کرد عشقش می کشید که به این طلبه جوان گیر بدهد وتحت هر عنوانی اذیتش کند.!چنان درحالت شور جذبه نماز گم می شد که فرمانده عرق خور بالای سرش محو تماشای آن حالات می شد ودل نمی کند که تیپای چکمه پوتینش را حواله اش کند.!چنان مهرش در دلش افتاد که شیخ را از امور سخت معاف کرد واجازه دادکه به احوالات شخصیه خود بپردازد.دوسال سربازی را تمام کرد ودر دیگر حوزه های علمیه بروجرد وهمدان واساتیدی آن سامان روحش  را سیراب نمی کردند .تک وتنها راه نجف را در پیش گرفت .پس از سه ماه گرسنگی ومرارت ورنج سفر به هر جان کندنی که بود خودش را به نجف رسانید.وپای درس آیت اله العظمی علی محمد بروجردی نجفی از مراجع آن زمان نجف نشست.روزها برای سیر کردن خود به اطراف نجف می رفت ولحاف دوزی می کرد.!این طلبه غریب و وارسته چنان مهرش در دل استاد نشست که عزیز دردانه اش شد.! حال آن طلبه شیخی شده بود کامل ووارسته که همه به سلامت واستغنای نفس می شناختندش ازجمله آیت اله کمالوند استادش.قسمت چنان شد که عازم کوهدشت شود وسالها ی سال ماندگار شهر شود وعزیز دردانه شهر. او برای کارش به مسجد نیاز داشت .با مشورت یارانش ازجمله سیدعلیرضا هاشمی که دستی در تجارت وکاسبی داشت  ودر میان کسبه واصناف عزت وآبرویی  تصمیم بر این شد که در وسط شهر مسجدی بنا نماید.وشفته وملات مسجد جامع ریخته شد.بنا وعمله ها دست بکار شدند ودیوار وصحن وشبستان بالا رفت ومسجد ساخته شد.دیگر جایی برای نماز خواندن مردم و انجام مراسم مذهبی چون ترحیم و تعزیه  وجود داشت .کلای پاپا ی مسگر که اصالتا خرم آبادی بود.وکوره سوادی داشت .قر آن خوان مسجد شد هرکسی که می مرد کلای پاپا که توی یکی از دکانهای مسجد مسگری می کرد قرآنش را می خواند وبدرقه شب اول قبرش می کرد دیگر سرو کارش دیگر با کرام الکاتبین بود.!کلای خپل ودوست داشتنی عینکی ذره بینی روی دماغ گوشت آلودش می زد ودست به کار قرآن خواندن می شد .تلاوتی میان ترتیل وصوت سوره مبارکه الرحمان را از حفظ بود بخصوص آیات اول سوره که ( فبای ربکما تکذبان)آخر همه اشان بود.بعد آقا منبر می رفت با همان لهجه شیرین بروجردی فارسی نطق می کرد اول یک مساله شرعی را می گفت بعد حدیث وروایتی  تکیه کلامش (بلاخره )بود دو جمله که می گفت بلاخره ای چاشنی اش می کرد.تمام سخنش خدایی بودو دعوت به خدا  .حرفهایش از جنس مردم بود ساده وروان که  هر کسی آن را می فهمید . گاه لحنش به لری بروجردی تغییر می یافت و بیشتر بر دل می نشست.پایان مجلس جمعیت حاضر پشت سرش راه می افتادن تا در خانه ی مرحوم کلید فاتحه را می زد ومردم فاتحه وسر سلامتی می دادند .کسی چون عمارتی نو می ساخت برای مبارکی ومیمنت عمارت نو ولیمه ای می داد شاید قدوم شیخ مبارکش گرداند.شیخ هم با عده ای از یاران مسجدی اش دعوتش را زمین نمی گذاشت وپس از گپ وگفت صاحبخانه جویای نظر آقا در باره عمارت می شد وآقا می گفت : عمارتی است نیکو اما عیبی بزرگ دارد.!صاحبخانه کنجکاوانه می پرسد :چه عیبی آقا ؟حیف با خودت نمی بریش آن دنیا! همیشه می گفت : هرکس دلبستگی اش به دنیا بیشتر باشد رنج ودغدغه اش هم بیشتر است.از آن عالمانی نبود بقول سعدی علیه الرحمه: که ترک دنیا به مردم آموزند و خود سیم وزر اندوزند.! از دار دنیا یک ساختمان شصت متری داشت با سادگی تمام  که جهانی دراین  خانه محقر وکوچک جا خوش کرده بود.!.اگر دلبسته  مال دنیا بود می توانست نصف شهر را بنام خود کند ومالکان ومتمولان شهر با رضا ورغبت بنامش می کردند. شیخ شهر پدر شهر بود.پنجاه سال آزگار در میان این مردم بود.نماز خوان ها واهل حلال وحرام  های کوهدشتی ده چهل به بعداحکام شرع ودین ونماز وروزه و صیغه محرمیت زنان خود ودفن اموات …خود را از شیخ یاد گرفته اند. مسجد جامع وخانه شصت متری کلنگی اش وگاه پاتوقش دکان حاج علی اکبر دیناری و پوست فروشی حاج روح اله پورضای بروجردی همشهری اش  که با ایلیاتی ها وعشایری که کشک وروغن ومو وپشم گوسفندانشان را می آوردند و می فروختند ودر عوض ملزومات و مایحتاج روزمره چون قند وچای وبرنج را می خریدند محل رجوع هر تخم وترکه ای از مردم بود قصاب” بزاز ونجار و شاگرد وشوفروکاسب وروستایی وشهری بود. هرکدام اختلافی داشتند ویا حکم شرعی داشتند قضاوت را سر دست او می بردند وحرف وحکمش اول وآخر بود وکسی هم اعتراض نداشت.عزیزومحترم بود برای همه حتی آنهایی که پایشان به مسجد نمی رفت لات وعربده کش وقتی با او روبرو می شدند (علیه السلام )می شدند.!حرف لق نمی زدندیقه چاکشان را به حرمت آقا یکی دو دکمه می بستند تا سینه عریانشان وخالکوبی های عقرب وقمرشان را نبیند .!
چون قفس تن بشکست  وروح ملکوتی اش به معبود پیوست آه از نهاد کوچک وبزرگ شهر برخاست. وچنان کالبد خاکی اش را بر سر ودست گرفتن وبا آه و واویلا به جایگاه  ابدی اش بدرقه نمودند که گویی شهر بی پدر ویتیم گشته .
روح آن عالم عابد وعارف واصل همچنان بر سر شهر نظاره گر است ودو باقیات الصالحاتش مسجد جامع وحوزه علمیه اش پر است از نفس پاک وروحانی اش چنان که شیخی غریب از گرگان خود شهادت داد که شبی از سفر به منطقه ای از این شهر باز ماندم شب را در حجره حوزه علمیه شهر بود بیتوته نمودم از طلبه ها سراغ عالم مشهور این شهر را پرسیدم گفتند: آیت اله شیخ ماشااله مروجی !گفتم :مرا خدمتش ببرید.
گفتند: چندسالی است رحلت فرموده گفتم  سر مزارش رفته حمد وتوحیدی نثارش کنیم .چون بازگشتم خوابم در ربود در خواب  در عالم خواب یکی.! آمد گفت: آیت اله مروجی دم در حوزه کارت دارد.!! رفتم ! عالمی نورانی  با چند نفر داخل ماشین نشسته به گرمی مرا مورد لطف وتفقد قرار دادوبابت دیدارش درآرامگاه وفاتحه ونماز سپاسگزاری کرد.! چنان این شیخ  گرگانی مجذوب آیت اله شده که ندیده ونشنیده هر بار که راهش به کوهدشت می افتد .

جهت عرض ادب وارادت  خود را به مرقدش می رساند تا از نفس پاک وروح طاهرش مدد جوید