گروه : شهدا » شهدای کوهدشت » عمومی » کوهدشت » لرستان
ساعت : ۱۱:۲۱
شناسه : 60909
تاریخ : ۲۶ دی ۱۳۹۷
خاطره ای از آزاده سرافراز کوهدشتی علی یار آزادبخت خاطره ای از آزاده سرافراز کوهدشتی علی یار آزادبخت

عد از عملیات کربلای ۵ بود بود .لشکر ما عملیات را با موفقیت انجام داده و در وضعیت پدافند بودیم . دو ماه بود که از خانواده بی خبر بودم …

سرویس ندای جبهه(شهدا) سایت خبری کانون سبحان:

به نام خدا
خاطره ای از آزاده سرافراز علی یار آزادبخت
بعد از عملیات کربلای ۵ بود بود .لشکر ما عملیات را با موفقیت انجام داده و در وضعیت پدافند بودیم . دو ماه بود که از  خانواده بی خبر بودم .همچنین خانواده هم از وضعیت من بی خبر . آخه قبلا هر از چند وقتی نامه ای مینوشتم و جوابی دریافت میکردم . تو خط مقدم تو فکر خانواده و شهرمان کوهدشت بودم .آخه شنیده بودم که هواپیماهای عراقی کوهدشت را بمب باران کرده بودند که یکی از دوستانم صدام زد و گفت فلانی دم در دژبانی ملاقت داری .کلی با خودم کلنجار رفتم که خدایا چی شده .کیه . برای چی اومدن ملاقاتم ؟ .آخه سابقه نداشت که کسی ملاقاتم بیاد . خودمو به فرمانده خط رسوندم و اجازه گرفتم خودمو به دژبانی برسونم .فرمانده اجازه داد و حرکت کردم به طرف دژبانی .
از خاکریزی که ما پشت اون بودیم تا خاکریز بعدی یه فاصله صد متری یا کمی بیشتر بود . این فاصله تو تیر مستقیم دشمن بود و رسیدن به خاکریز بعدی بسیار مشکل .
پشت خاکریز نشستم یه نفسی تازه کردم .چون میدونستم که این فاصله را باید با شدت تمام میدویدم .باور کنید صدای تیر مستقیمی که از کنارم رد میشد رو به راحتی میشنیدم .به هر زحمتی بود خودمو به خاکریز بعدی رسوندم .پرسیدم ماشین غذا که از عقب برای بچه ها نهار میاورد اومده یا نه آخه تنها وسیله تردد به عقب همون جیپ غذا بود .که بچه ها گفتن آره چند دقیقه پیش اومد غذای بچه ها رو داد و رفت .پیاده همون مسیر رو به سمت عقب گرفتم و رفتم .یه مقداری که اون مسیر رو رفتم متوجه آمبولانسی که زخمی های خط رو جابجا میکرد شدم آخه یه لندکروز که بچه های تازه نفس رو به منطقه آورده بود مورد اصابت خمپاره قرار گرفته بود و چند نفری از بچه ها شهید و چند نفری زخمی  شده بودند .با همون آمبولانس خودمو به سه راهی حسینیه رساندم حدود نیم ساعتی همون سه راحی ماندیم تا دوباره وسیله ای فراهم شد که به سمت دژبانی آب تیمور بروم .
وقتی که به دژبانی رسیدم دژبان گفت چون برگه خروج نداری اجازه خروج نمیدهم .دقایقی آنجا ماندم که صدای  آژیر قرمز بلند شد و پس از آن صدای هواپیماهای عراقی بلند شد که دژبان ها برای خلوت شدن آنجا و جلوگیری از تلفات بیشتر بلافاصله اجازه خروج را به وسایل نقلیه و افراد حاضر در دژبانی را دادند .به محض ۷روج از دژبانی متوجه پدرم که با آرامش خاصی آسمان را نگاه و هواپیماه های عراقی را نگاه میکرد شدم .خودم را به پدرم رساندم که با دیدن من کلی خوشحال شد و پس از احوال پرسی به سمت اهواز رفتیم که همان هواپیما های عراقی چها راه نادری اهواز را بمب باران کرده بودند و شهر کاملا بهم ریخته شده بود .هر گوشه شهر صدای آژیر آمبولانس ها و هیاهوی مردم می آمد .پس از اینکه چرخی زدیم داخل شهر برای استراحت به هتل رفتیم که پدرم گفت عمویت هم همراه من بوده که بای پیدا کردنت از هم جدا شده ایم و همش نگران او بود فردای همان شب دوباره به بازار برای پیدا کردن عمو رفتیم .نزدیک ظهر بود که به پدرم پیشنهاد دادم برویم نهاری بخوریم که پدرم گفت بیا برویم قهوه خانه ای که سالها قبل با عمویت آنجا چند باری غذا خورده ایم .وقتی برای صرف غذا به قهوه خانه رفتیم با کمال تعجب دیدم که عمویم هم آنجاست .پس از صرف غذا و خرید مقداری وسیله برای پدر و عمویم .و همچنین برای بچه های رزمنده در خط مقدم از هم جدا آنها به سمت کوهدشت و من به سمت خط مقدم رفتم .
یاد تمامی عزیزانی که در آن روزهای سخت برای دفاع از این سرزمین جان  شیرین خود را فدا نموده اند گرامی باد .

آزاده سرافراز علی یار آزادبخت

تهیه شده توسط: سید محسن قاسمی