• امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
  • برابر با : Thursday - 28 March - 2024
خانه دسته‌بندی نشده

قصه خوبان

  • کد خبر : 665
  • ۰۲ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۲:۱۹

قصه خوبان کانون سبحان کوهدشت/ شاید تا کنون قصه های فراوانی در زمینه های مختلف را شنیده باشید ، قصه های راست و یا دروغ ، واقعی و یا خیالی و … بگذریم هرکسی هر چه شنیده به ما ربطی ندارد ، مهم این است که قصه چه بوده باشد و اینکه چقدر[…] قصه خوبان […]

قصه خوبان

کانون سبحان کوهدشت/ شاید تا کنون قصه های فراوانی در زمینه های مختلف را شنیده باشید ، قصه های راست و یا دروغ ، واقعی و یا خیالی و … بگذریم هرکسی هر چه شنیده به ما ربطی ندارد ، مهم این است که قصه چه بوده باشد و اینکه چقدر[…]

قصه خوبان

کانون سبحان کوهدشت/شاید تا کنون قصه های فراوانی در زمینه های مختلف را شنیده باشید ، قصه های راست و یا دروغ ، واقعی و یا خیالی و … بگذریم هرکسی هر چه شنیده به ما ربطی ندارد ، مهم این است که قصه چه بوده باشد و اینکه چقدر بر شنونده اثر گذاشته باشد .گاهی برخی قصه ها با اینکه ساخته و پرداخته ذهن می باشند و وجود خارجی نداشته اند ! دارای مفهوم و مضامین بسیار خوب و مفیدی بوده که بیشتر از قصه های واقعی بر شنونده و یا خواننده تاثیر گذاشته و خیلی ها را دگرگون و تحت تاثیر خود قرار می دهند .

 

قصه خوبان

 

 

و اما در جایی نقل شده که شخصی به نام رضا و ساکن مشهد مقدس بر خلاف نامش که نامی نیکو و پسندیده بود ، در مسیر صحیح و صراط مستقیم قرار نداشت و با بچه محله های خود در خیالات باطل غوطه ور بود و عمر خود را به بطالت سپری می کرد تا اینکه بصورت اتفاقی به شهید چمران برخورد کرد و همراهان شهید به او گفتند که این جوان سبک سر آدم درست و حسابی نیست و … شهید چمران خطاب به او گفت که اگر مردی و ادعای مردانگی داری ، بیا تا با هم به جبهه برویم ، این سرزنش و این نوع حرف زدن باعث غیرتی شدن جوان شد و برای رو کم کردن بچه های بسیجی گفت : باشه منو از جبهه میترسونی ، جبهش هم میام و …بالاخره رضا به جبهه رفت و در همان روزهای اول به خاطر تردد جهت خرید سیگار با بسیجی ها درگیر و النهایه ایشان را دست بسته به اتاق شهید چمران آوردند و گفتند که : آقا این دیگه کیه ؟ آداب و نزاکت رزمنده ها رو رعایت نمیکنه ؟ دنبال سیگار و اللی تللیه !!


شهید چمران به آرامی با رضا صحبت کرد ولی رضا با داد و فریاد و فحش و ناسزا جواب شهید چمران را می داد و … باز شهید چمران آرام تر و مهربانتر از همیشه با روی گشاده و چهره خندان با رضا صحبت میکرد و … یکدفعه رضا از کوره در رفت و رو به شهید چمران کرد و گفت : هی کچل من سیگار میخوام ، سیگار … رضا منتظر جواب توهین آمیز از سوی شهید چمران بود و خودش را آماده کرده بود تا سیلی محکمی بر صورتش نواخته شود و … اما در کمال ناباوری ، شهید چمران از جایش بلند شد و گفت : آقارضا ما مخلصتیم ، سیگار چیه ، تو جون بخواه و سریع دستور داد تا برای رضا سیگار بیارن و … آری رضا شرمنده شد و سرش را پائین انداخت ،در مقابل شهید زانو زد و میخواست ، دستان شهید را بوسه بزند . ولی شهید چمران اجازه نداد و او را بغل گرفت .

برخورد متواضعانه و صبورانه شهید چمران آنچنان بر آقارضا تاثیر مثبت گذاشته بود که این جوان ضمن ابراز ندامت و پشیمانی از گذشته ، در صف مجاهدین اسلام قرار گرفت و بعدها هم شربت شیرین شهادت را نوشید و به خیل شهیدان شاهد پیوست .

 

نوشته شده توسط : اسماعیل جمیاری




لینک کوتاه : https://www.kanoonsobhan.ir/?p=665

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.